۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

بازدید رضا شاه بزرگ از عملیات مرمت تخت جمشید




از یورش تازیان تا نزدیک به 1300 سال کوچکترین توجهی به آثار باستانی و هویت ملی در ایران زمین نشد تا اینکه با پادشاهی رضا شاه بزرگ ورق برگشت و آثار باستانی و ملی ایران پس از 1300 سال دوباره مورد توجه قرار گرفت و بی گمان یکی از مهمترین این آثار تخت جمشید است که در این عکس پدر ایران نوین در حال بازدید از عملیات مرمت این بنای 2500 ساله است

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

پهلویسم یعنی‌ چی‌؟



پهلویسم یعنیآزادگی,
سربلندی،
سر افرازی،
پیشرفت،
ایران محوری،
احترام به زنان،
 احترام به اقلیتهای دینی و قومی،
نگاه مثبت و پر افتخار به گذشتمون و نگاهیپر امید به آیندمون
پهلویسم یعنیتغذیه رایگان،
پهلویسم یعنیکشف حجاب،
پهلویسم یعنیراه آهنسراسری،
پهلویسم یعنیگشایش بانک ملیو بانک مرکزی،
پهلویسم یعنی‌  اسکناس چاپ ایران،
پهلویسم یعنیملیکردن صنعت نفت،
پهلویسم یعنیدانشگاه تهران،
پهلویسم یعنیارتش شاهنشاهی ایران،
پهلویسم یعنیسپاه دانش،
پهلویسم یعنیسپاه ترویج و آبادانی،
پهلویسم یعنیسپاه بهداشت،
پهلویسم یعنیحق رای به زنان،
پهلویسم یعنیاصلاحات ارضی،
پهلویسم یعنیخلیج همیشه فارس،
پهلویسم یعنی ۵۰% دریای مازندران،
پهلویسم یعنیپان ایرانیسم،
پهلویسم یعنیساختن آرمگاه فردوسی، سعدی و حافظ،
پهلویسم یعنیایران بزرگ،
پهلویسم یعنیهویت ایرانی‌.
پهلویست یعنی مدرنیسم ، سکولاریسم، ناسیونالیسم 

خسرو فْرَوَهَر

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

آقای مشیری! با استبداد و خودرایی درونیتان چه میکنید؟! /سروش سکوت



بهرام مشیری به جهت تکرار مکررات و واگویی همیشگی کلیشه ها از خود شخصیتی ساخته که خودش خودش را نفی و طرد کرده؛ کاری که هر مخاطب آگاهی هم متوجه آن میشود؛ بنابراین آقای مشیری چندان ارزش علمی، تاریخ و مستند پاسخ دادن به خود را ندارند. اما سخنان اخیر وی در برنامه ی همصدایی تلویزیون اندیشه باعث شد تا -در جواب به وی که نه- بلکه برای بیش از اندازه آشکار کردن چهره ی یک سیه روی و سیه کار تاریخ، این چند پاراگراف را بیاورم.

 عناصر مصدقی و جبهه ی ملی پیرو نظریه ی حذف و تک صدایی هستند. آنها تکثر را تحمل نمیکنند و نظر دیگران را بر نمی تابند. هرکس جور دیگر و متفاوت با آنها بیاندیشد بر وی مهر طرفداری از استبداد و دوستدار استبداد بودن می زنند. (نمونه اش برنامه ی اخیر برنامه ی مشیری در تلویزیون اندیشه)

 بهرام مشیری هرگز حاضر نیست فکر کند که دیگران مخالف او هم ممکن است درست فکر کنند. مشیری همه را تخطئه میکند. پهلوی ها را کاملا رد میکند و از مصدق بت می سازد و حاضر نیست بپذیرد که مصدق هم انسان و یک سیاستمدار متوسط الحال بوده و اشتباهات فراوانی در پرونده اش از

جمله تخطی از قانون داشته است.

 بهرام مشیری، در حالی که در برنامه ی اخیر خود میگفت: شاه حق انحلال مجلسین را خودش به عهده گرفت و از قانون تخطی کرد، اما به اقدام دکتر مصدق و سرپیچیش از قانون مبنی بر انحلال مجلس و سرپیچی از عزل قانونی خود و قانون شکنی آشکارش، هرگز کوچکترین اشاره ای نمیکند.

انگار قانون شکنی برای یکی درست است و برای دیگری نادرست!

 مشیری، به محمدرضاشاه و رضاشاه، زشت ترین اتهام ها را می بندد و برای اثبات مغالطات خود حتا از حاج سید جوادی هم دفاع میکند!!!

 مشیری دیشب میگفت: "آقا قربونتون برم، موتلفه ی اسلامی و فداییان اسلام پنج تا آخوند بیشتر نبودن آقا. آقا محمدرضاشاه بود که به آخوند میدون میداد و آخوند را آورد!!!"

 مغلطه های مشیری آنقدر حقیرانه است که حتا ارزش پاسخ گفتن ندارد.

از همه زشت تر اینکه بهرام مشیری میگفت که رضاشاه ثروت سرسام آوری را از ایران خارج کرد و با آوردن نام دوتا نویسنده ی یک سونگر مثل خودش، سعی کرد به حرف های دروغ خود سندیت بدهد.

 آقای مشیری فراموش کرده اند که همین رضاشاه بود که برای نگهداری از باقیمانده ی جواهرات دوره ی قاجاری و جلوگیری از سو استفاده ی از آنها موزه ای تاسیس کرد که از این ثروت ها نگهداری شود و لیست آنها هم در بانک محفوظ بماند تا پس از وی هم احدی نتواند یک ذره ازاین جواهرات را خارج کند.

 آقای مشیری چرا به این واقعیت ها اشاره نمیکنند؟ چرا کل خدمات پهلوی را انکار کرده و سیاه نمایی میکنند؟

مشیری میگفت: "من تونل کندن نمیخوام آقا، من خدمات نمیخوام آقا، من روزنامه میخوام آقا... آزادی نبود، روزنامه اصلا نبود، مجله نبود، اصلا هیچی نبود!!!"

 آقای مشیری! شما ایران نیستید و نماینده ی مردم ایران هم نیستید که از جانب آنها حرف بزنید، خیلی از همان خدمات پهلوی است که امروز ایران را سر پا نگه داشته، و اقشار و افراد غیر سیاسی فراوانی در ایران هستند که اتفاقا به شعارهای توخالی سیاسیون هیچ نیازی ندارند، بلکه از دولت ها و حکومت ها همین امکانات و اقتصادی پویا را میخواهند.

 چرا شما حاضر نیستید به این دستاوردهای عصر پهلوی ذره ای اشاره کنید؟ نرخ پایین بیکاری، تورم و رکود پایین، ارزش بالای پول ملی در مقابل ارز بین المللی (سی و سه سال پیش هر دلار هفت تومان و امروز هر دلار دو هزار تومان)، قدرت خرید بالای مردم (که نسبت به سی و سه سال پیش 850 برابر کم شده) و ده ها کار زیرساختی و اقتصادی دیگر همه ثمره ی تلاش چندین نسل از کارآفرینان، دلسوزان، تکنوکرات ها و خدمتگزاران میهن بوده و دفاع از آنها تنها دفاع از محمدرضاشاه نیست و تخطئه ی دوره ی پهلوی هم تنها بی حرمتی به شاه نیست، بلکه به تک تک زنان و مردانی است که ایران را به دروازه ی تمدن و تجدد نزدیک کردند.

 بهرام مشیری، مدعی است که "پدر و پسر هر دو جلوه ی استبداد مطلق بودند و فضای باز سیاسی را بستند" این ادعا آنقدر پوچ است که مثلا کسی ادعا کند: "روی کار آمدن پهلوی ها در هنگامه ی شکوفایی و رنسانس و پیشرفت قاجارها بوده!!!" یا اینکه کسی مدعی شود: "رضا شاه با آمدنش دموکراسی ناب و تمدن و تجدد ناشی از سلسله ی قاجار را نابود کرد!!!" اینگونه خیال پردازی ها از مختصات سیاسی یک جامعه ی عقب مانده که اتفاقا پهلوی ها ضرب آهنگ پیشرفت را بر بدنه ی خسته و شکسته ی آن زدند، جای در تحلیل نظام مند تاریخ سیاسی ندارد.

 کُنه کلام مشیری، که شاید کمی ارزش تعمق و تامل داشته باشد، مبحث طویل آزادی سیاسی است که سی و سه سال است از سوی ستیزه جویان سلسله ی پهلوی پیش کشیده می شود. آرمانی که تا از دیرباز تاکنون تا زمانی که بستر و میدانش فراهم نشود و درک و دانش سیاسی به سیاسیون و روشنفکران آموخته نشده و در آنها نهادینه نشود، دستیابی به آن هم، بیشتر شبیه یک جک در مجلس ترحیم است!

 عوام فریبی، تمامیت خواهی، تک صدایی ، خودرایی، خودمداری و خودکامگی درونی امثال مشیری سبب میشود که همجون جمهوری اسلامی، هرکس مخالف او باشد یا دستکم مثل او فکر نکند را، "طرفدار و دوستدار استبداد" بخواند! یعنی هرکس کوچکتذین اشاره ای به خدمات پهبوی بکند یا به حرف های پر از بغض و کینه ی مشیری اعتراض کند، مستبد است و فقط آقای مشیری است که درست فکر میکند و میگوید. اینجاست که یقه ی نسل من که به واسطه ی همین سیاسیون فسیلی 57 از چپ و کمونیست و توده ای و ملی و مصدقی و ملی-مذهبی و نهضت آزادی سوزانده شد، گرفته می شود که: "ای مستبدین چرا از استبداد سابق دفاع میکنید!!!"

 جا دارد از آقای بهرام مشیری پرسیده شود که اساسا عقده گشایی در زمینه ی تاریخ و مصدق مصدق یا شاه شاه کردن در این سی و سه سال چه سودی داشته و ایشان چه خیری از آن دیده اند؟ آیا جز اختلاف افکنی و بدنامی خود و توهین و تهمت به شخصیت های تاریخی کاری کرده اند؟ مگر هدف تحلیل تاریخ نباید آموختن و جلوگری از دور باطل تکرار آن باشد؟ پس چه لزومی دارد این همه یک سو نگری و جفا؟!

 امثال مشیری که همواره یقه ی شاه را گرفته اند که در زمانش خفقان بوده و آزادی سیاسی نبود، هرگز به این مهم اشاره نمیکنند و هرگز از خیانت ها و اشتباهات سران و هموندان احزاب سیاسی آن زمان که منتهی با انقلاب اسلامی 57 و بلایای آن شد، کوچکترین اشاره ای نمیکنند. جو مسموم روشنفکری که بهبه ی انقلاب که عملا همه ی نیروهای مدعی سیاست را به یارها و پشتیبان های آشکار و نهان خمینی تبدیل کرد.

 نقد، یکی از شکننده ترین و ظریف ترین عرصه های مطالعاتی است که هدفش "جدا کردن سودمند و هدفمند سره از ناسره می باشد". بنابراین نخستین و اساسی ترین شرط ورود به این عرصه، بی طرفی، آزاد اندیشی، تفکر باز، منطقی بودن، نسبی نگری، مقایسه کاری و داوری منصفانه است.

 شوربختانه بهرام مشیری از هیچ کدام از این شروط، ذره ای برخورددار نیست؛ وگرنه هیچ کس با نقد از پهلوی و یا هیچ دوره ی دیگری، مشکلی ندارد؛ اما نقد به همان اندازه که می تواند سازنده باشد، می تواند مخرب و ویرانگرانه هم باشد مادامی که نقاد، مغلطه و تخطئه و تحریف و نفی را جایگزین تحلیل و نقد کند!

 

سروش سکوت

 

* در همین زمینه: مقاله ی کورش از تهران

......................
منبع:پارس دیلی نیوز

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

اصلاح طلبان و ترس از انتخابات آزاد /کوروش از تهران




فقدان بلوک بندی های فکری و سیاسی مشخص و نبود شفافیت و تفکر حزبی یکی از علائم توسعه نیافتگی سیاسی در ایران است، انتخابات سال 1388 از این حیث فرصت مناسبی برای ارزیابی نیروهای سیاسی در ایران و خارج از کشور بود، می توان دوران پس از سال 88 را دوران «وضوح» از یک سو و «تعلیق» از سوی دیگر نامید، وضوح به خاطر اینکه اولا مشخص شد «صندوق رای» در جمهوری اسلامی دیگر ساز و کاری برای تغییرات ولو اندک هم نیست و اصلاحات عملا بی معنا گشت و تعلیق هم بخاطر این که مشخص شد بسیاری از نیروهای سیاسی موجود عملا فاقد فلسفه سیاسی نظام مند برای برون رفت از جمهوری اسلامی  و گذار به دمکراسی هستند و نیز وضعیت نا مشخص و نا منظم  و تداخل و عدم مرز بندی های فکری و انسجام در نظریه پردازی خود نشانه ای دیگر از سکون و رکود فکری کنونی است.



سبز شدن کثیری از نیروهای اپوزیسیون در داخل و بیرون از کشور نشان داد بسیاری از فعالان سیاسی، احزاب و سازمان ها از درک اولیه نظام جمهوری اسلامی و روندهای حاکم در آن عاجز هستند، فرصت طلبی های بی جای سیاسی، همگامی بدون دلیل با اصلاح طلبان، نشناختن «زمین بازی» و اشتباه گرفتن «هدف نهایی» تنها بخشی از ضعفهای اپوزیسیون ایران است.


رنگ «سبز» دقیقا به خاطر سیادت میر حسین موسوی توسط اصلاح طلبان حکومتی مطرح گردید و فاقد هرگونه ظرفیت برای «برداشت دمکراتیک» و «جنبشی» بود، کثیری از فعالان سیاسی دانسته یا ندانسته خود را «سبز» نامیدند و ظرف مدت کوتاهی دستبند سبز و شال گردن«سبز» نماد جنبش دمکراسی خواهی مردم گردید در حالی که جنبش دمکراسی خواهی نباید رنگی داشته باشد زیرا در پس هر رنگی ایدئولوژی خوابیده که می تواند بعدها باعث سوء تفاهم شود.

بسیاری از نیروهای سیاسی برون مرز بدون توجه به «خاستگاه اصلی» رنگ سبز، خود را سکولار سبز! نامیدند، بسیاری سبز را نشانه جنبش لائیسیته ایران اعلام کردند و عده ای سبز بودن را نشانه جنبش دمکراسی خواهی معرفی نمودند اما اینان توجه نکردند رنگ سبز مورد استفاده اصلاح طلبان حکومتی نماد «سیادت»، یک نشانه «مذهبی» و علامتی برای «ماندن درون نظام» بود، چگونه می توان سبز بود اما به انحلال جمهوری اسلامی اندیشید؟

به نظر می رسد تفکر اتحاد، ائتلاف و حتی همگرایی بین طیف های مخالفان جمهوری اسلامی تفکر شکست خورده، فاقد ساز و کار اجرایی و فاقد انسجام تحلیلی است، اصلاح طلبان حکومتی نیز همواره نشان داده اند دارای «مرز بندی مشخص» با سایر فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی هستند، تفکر «همدلی با اصلاح طلبان» برای «برون رفت از جمهوری اسلامی» تفکر عقب مانده و بی مبنا بود و امروز با موضعگیری عبدالله نوری درباره اصرار اصلاح طلبان بر حفظ جمهوری اسلامی و قانون اساسی اش به طور آشکاری اثبات گردیده است.

برای هر نزاع و جدال فکری باید نخست به «تحریر محل نزاع» پرداخت، مشکل اصلاح طلبان؛ حکومت اسلامی، اسلام سیاسی، ولایت فقیه ، قانون اساسی جمهوری اسلامی، رفتارهای مستبدانه ولی فقیه، قانون مجازات اسلامی و فقه سیاسی نیست اینان خود از رهروان اصلی «خط خمینی» و «ولایت فقیه» بوده و هستند، مشکل اصلی اصلاح طلبان این است که رهبر جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیرگاهی است اجازه ورود یاران سابق خمینی به بلوک قدرت را نمی دهند، اصلاح طلبان از این گلایه دارند که چرا نظام با بستن راه ورود اصلاح طلبان باعث خوشحالی انحلال طلبان و سکولارها گشته است، محمد خاتمی بارها به طور آشکار و پنهان به رهبر جمهوری اسلامی گوشزد کرده که برای «جلوگیری از فروپاشی» نظام اجازه دهد که اصلاح طلبان ولو به حالت صوری وارد بازی های حکومتی شوند و شور و نشاطی ولو کاذب پدید آورند، بنابراین در جدال بین «استبداد مذهبی» و «دمکراسی» اصلاح طلبان نمی توانند همزمان در اردوگاه «ولایت فقیه و قانون استبدادی» و «دمکراسی خواهی» باشند.

کسانی که طی سالهای 88 تا 90 «سبز» شدند و از تلویزیون های لس آنجلسی از اصلاح طلبان حمایت کردند و با ژست های روزنامه نگار و فعال سیاسی و تحلیلگر باعث انحراف فکری کثیری از مردم ایران شدند هم مانند اصلاح طلبان مقصر و مسئول هستند، نمی توان از تلویزیون لس آنجلسی شال سبز به گردن انداخت و برای موسوی گلو پاره کرد و همزمان نیز خود را سکولار و انحلال طلب نامید.

جامعه ما امروز سرخورده، خسته و خشن شده، مسئول اصلی این سرخوردگی و خشونت کلامی و خستگی فکری نه رهبر جمهوری اسلامی بلکه اصلاح طلبان حکومتی هستند، کسانی که هنوز پس از مشخص شدن کامل بن بست های قانون اساسی، استبدادی بودن ماهیت قانون اساسی، اصل ولایت فقیه و امامت امت، شکست خوردن عملی اسلام سیاسی، فقر گسترده و ناکارآمدی حکومت در اداره کشور از همین قانون اساسی دفاع می کنند و «ماندن در درون نظام» را آخرین راهکار معرفی می کنند.

اصلاح طلبان دریافته اند در یک انتخابات آزاد، شفاف و رقابتی در برابر نیروهای تحول خواه و سکولار شکست خواهند خورد برای همین با چنگ و دندان سعی می کنند جلوی هرگونه ساختار شکنی و برون رفت از چارچوب نظام را بگیرند، تجربه هم نشان داده منظور اصلاح طلبان از انتخابات آزاد «بازگشت خودشان به قدرت» است بدون آنکه به «سایر» نیروهای سیاسی اجازه ورود به این بازی را بدهند، یاران دیروز خمینی و اصلاح طلبان امروز سعی می کنند در سفسطه گری های آشکار خواست «تغییرات بنیادین» را «خشونت آفرین» و «خطرناک» معرفی کنند و اصلاحات در چارچوب قانون اساسی را «عقلانی ترین» و «عملی ترین» راه جلوه دهند، در حالی که تجربه سی و سه سال گذشته به وضوح نشان داد قانون اساسی جمهوری اسلامی «استبدادی» و «متناقض» است و با اجرای بدون تنازل آن نه تنها حقوق ملت اعاده نمی شود بلکه اقتدار استبدادی ولی فقیه بیشتر می شود، تمامی اصول فصل حقوق ملت در قانون اساسی با قید «مخل مبانی اسلام» نباشد محدود شده و تشخیص این مخل نبودن هم با شورای نگهبان منصوب رهبر و نیز خود رهبر جمهوری اسلامی است، از آن فراتر مهمترین مانع بر سر احقاق حقوق ملت در قانون اساسی اصل آخر* قانون اساسی است که راه هرگونه تغییر عادی را مسدود نموده است، در این اصل استبدادی و ارتجاعی آمده است که مسائل مربوط به ولایت فقیه و اسلامی بودن نظام «غیر قابل تغییر» هستند، بنابراین ملت ایران نمی تواند از طریق «ماندن در چارچوب قانون اساسی» به حقوق خود دست یابد زیرا قوانین مبتنی بر شریعت (مانند قانون مجازات اسلامی) و اصل ارتجاعی و قرون وسطایی ولایت فقیه مهمترین عوامل نقض دائمی حقوق اساسی ملت هستند.

باید از اصلاح طلبان حکومتی و افرادی نظیر عبدالله نوری و محمد خاتمی پرسید با وجود این اصول و  نیز قید «موازین اسلامی» در فصل حقوق ملت چگونه اجرای این قانون می تواند حقوق ملت را احیا کند؟ برای نمونه:
اول- اصل چهارم (کلیه مقررات و قوانین باید اسلامی باشد با تشخیص شورای نگهبان منصوب رهبری)
دوم- اصل پنجم (ولایت امر و امامت امت)
سوم- اصل نود و هشت (تفسیر قانون اساسی به عهده شورای غیر منتخب نگهبان است)
چهارم- اصل نود و سه (مجلس بدون شورای غیر منتخب نگهبان بی معناست)
پنجم - اصل یکصد و هفت (ولایت امر)
ششم- اصل یکصد و ده( اختیارات بدون مسئولیت رهبری)
هفتم -بند 9 اصل 110 که حکم رئیس جمهور باید توسط رهبر امضا شود
هشتم-اصل صد و هفتاد و هفت (که محتوای اسلامی بودن نظام و ولایت فقیه «غیر قابل تغییر» اعلام شده است)


اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی شکست خورده، مسئولیت اصلی تدوام بحران ها، نا امنی ها و دور افتادن ایران از مسیر توسعه و دمکراسی با اصلاح طلبانی است که به شکل ملال آور و بی منطقی بر ماندن در چارچوب این قانون اساسی اصرار می ورزند، هرچند در دوره کنونی به نوعی به خاطر ضعف اپوزیسیون در طرح ریزی فلسفه سیاسی نظام مند، فقدان فیلسوف سیاسی و نبود کار فکری منسجم در دوره ای از تعلیق و شلختگی فکری نیز بسر می بریم، مسیر دمکراسی و توسعه ایران را باید خارج از چارچوب جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی جستجو کرد و فریب لفاظی ها و سفسفطه گری های اصلاح طلبان را نخورد.

به نظر می رسد باید به شکل مکرر به اصلاح طلبانی نظیر میر حسین موسوی، عبدالله نوری و محمد خاتمی گوشزد کرد که «جوهره» قانون اساسی جمهوری اسلامی «استبدادی» است، چگونه می توان از یک جوهره استبدادی انتظار احقاق حقوق ملت و دمکراسی داشت، گفتمان «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» گفتمانی شکست خورده و نا کارآمد است و تنها عبور از این قانون متناقض و تعیین خطوط راهنما برای دگرگونیها و تحولات بنیادی و نیز پافشاری بر خواست «همه پرسی آزاد» است که می تواند مسیری مناسب برای تحقق روند دمکراسی در ایران باشد، نیروهای دمکراسی خواه و طرفدار تغییرات بنیادین باید «مرز بندی شفافی» با اصلاح طلبان مذهبی داشته باشند تا مانند سال 57 سوء تفاهم ها و التقاط های فکری موجب انحراف از مسیر دمکراسی و آزادی در ایران نشود.

·        اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی تاکید دارد: « ... محتوای مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکا به آرا عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است».

کوروش از تهران

............................
منبع:پارس دیلی نیوز

۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

بهرام مشیری و اصرار بر تحریف تاریخ / کوروش از تهران




سخنان بهرام مشیری در برنامه «همصدایی» تلویزیون اندیشه بار دیگر سرشار از سفسطه، پر از تحریف و جعلکارانه بود، مشیری طبق عادت دیرینه پهلوی ستیزان بار دیگر نشان داد نه تنها از تحلیل تاریخی دور افتاده بلکه با سرهم بندی کردن، کلی گویی، پراکنده گویی و تحریف گری قصد دارد به شکل یکسویه علیه دوره پهلوی سیاه نمایی کند، تقریبا تمام سخنان آقای مشیری بی پایه، یکسویه و بغض آلود بود، آقای مشیری با نادیده گرفتن کامل نهادسازی، روند توسعه و برنامه های مفصل عمرانی در عصر پهلوی بار دیگر سیاه نمایی کرد، دروغ گفت و کلی گویی کرد، مشیری آنهمه برنامه عمرانی و توسعه را نادیده می گیرد و رسما می گوید در زمان پهلوی توسعه ای وجود نداشت، یا ادعا می کند جمهوری اسلامی بهتر از دوره پهلوی کار کرده اند، چگونه می تواند مدعی تاریخ نگاری چنین سخنان سستی و بی پایه ای بگوید؟، در زمان پهلوی روند حرکت کشور رو به توسعه، پیشرفت و آبادانی بود و صدها متخصص در زمینه مدیریت کشور فعال بودند؛ آیا اگر انقلاب اسلامی در سال 57 رخ نمی داد روند توسعه و عمران مملکت متوقف می شد؟، چطور بهرام مشیری می تواند زحمات اقتصاددانان ایران، مدیران سازمان برنامه، بانک مرکزی و کارآفرینان ایرانی را یکسره لوث کند و نادیده بگیرد، مشیری مدعی است شاه به اقتصاددانان توهین می کرده و آنها را قبول نداشته، چطور ممکن است شاه اقتصاددانان را قبول نداشته باشد و آنگاه از 1320 تا 1357 کشور روندی رو به توسعه صنعتی، رشد اقتصادی و نرخ پایین بیکاری و تورم داشته باشد؟، چطور ممکن است شاه فرد بی کفایت و فاقد درایت سیاسی باشد در حالی که دیپلماسی ایران در دوره پهلوی کارنامه نسبتا موفقی داشت1؛ آقای مشیری چطور بدون داشتن تخصص نظامی خرید اسلحه های مدرن را نقد می کند در حالی که همان اسلحه خریدن ها منافع دراز مدت امنیتی ایران را تامین می کرد و در جنگ با عراق مانع پیروزی برق آسای ارتش صدام حسین گشت.

آقای مشیری مدعی است در زمان پهلوی راه و جاده زیادی ساخته نشده بود، این یک سخن سست و فاقد اعتبار است تمام آمارها حاکی در روند توسعه راهها، کارخانه ها، سد ها و جاده سازی است.

از 1321 به تدریج جریان نوینی رقم خورد که مردان توانمندی در اقتصاد ایران در آن شروع به بالیدن کردند، رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی(گروه صنعتی مینو)، احمد خیامی (گروه صنعتی ایران ناسیونال)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) و محمود رضایی (مس سرچشمه) تنها بخشی از تجار و صنعتگرانی بودند که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و اقتصاد را به تدریج از تجارتِ صرف به پایه گذاری صنایع جدید و مدرن رهنمون کردند، یکی از دلائل رشد و موفقیت کارآفرینان و صاحبان صنایع در عصر پهلوی «امنیت کسب و کار» آنها بود، وجود امنیت کسب و کار یکی از شاخص های مدیریت موفق دولتها ست.

آقای مشیری هنوز نمی داند در اقتصاد نه «عدد و رقم» خام بلکه «نتیجه» و «خروجی» مهم است، برای مثال؛ تولید ناخالص داخلی در 1352 معادل 2900 میلیارد ریال بوده و نقدینگی نیز حدود 800 میلیارد ریال بوده است (موفقیت در کنترل نقدینگی و جلوگیری از تورم)، تشکیل سرمایه در 1355، معادل 1181 میلیارد ریال بوده است3، از اوایل دهه 50 تا سال 56 میانگین نرخ بیکاری به 2/9 درصد کاهش یافته بود، می توان گفت ایران از مرزهای اشتغال کامل فراتر رفته بود، در دهه 50 میانگین رشد اقتصادی 7/4 درصد، نسبت سرمایه گذاری به تولید ناخالص داخلی 33/4 درصد در سال بود، افزایش حجم سرمایه گذاری به تولید ناخالص داخلی نشان دهنده آن بود که هر ایرانی به طور متوسط بیش از یک سوم درآمد خود را پس انداز و سرمایه گذاری کرده بود3.

برنامه آموزش و پرورش، مبارزه با بی سوادی، چاپ کتب درسی ابتدایی و متوسطه، تربیت معلم، تنظیم و تامین اعتبار و نظارت در امر بورس های تحصیلی در خارج از کشور، ساختن بناهای مورد احتیاج دانشگاه ها، دانشکده ها، پلی تکنیک های مستقل، مدارس متوسطه، ابتدایی و روستایی در سطح کشور4 بخشهایی از روند توسعه فرهنگی و آموزشی عصر پهلوی را بازگو می کند، اموری که مشیری همواره آنها را نادیده می گیرد. یا روند رو به رشد برنامه های بهداشتی مانند طرح های مبارزه با مالاریا، مبارزه و تلقیح سرم برای رفع بیماری های آمیزشی، آبله و سل در سراسر کشور، مبارزه با امراض بیلارزیور و تراخم در نواحی جنوبی، مبارزه با سل استخوانی اطفال، اجرای برنامه های آموزشی تربیت پرستاران و ساخت و تجهیز بیمارستان و درمانگاه در نقاط مهم کشور5 بخشهایی دیگر از روند توسعه بهداشتی ایران در دوره پهلوی را نشان می دهد،آیا انجام این امور بی ارزش و بی اثر بوده؟ آیا یک مورخ نباید هنگام تحلیل یک دوره تاریخی همه جانبه و به دور از بغض های شخصی دستاوردها را هم بازگو کند؟

در پایان برنامه هفت ساله دوم عمرانی در دوره پهلوی در بیش از یکصد و شصت شهر بزرگ و کوچک کارخانه و شبکه برق ایجاد و یا توسعه داده شد، در بیش از یکصد و هشتاد شهر کوچک و بزرگ لوله کشی آب آشامیدنی احداث شد، نزدیک به دو هزار مدرسه احداث گردید6، آیا می توان تمام این دستاوردهای ارزشمند را با توجه به امکانات آن روز ایران نادیده گرفت و تحت عنوان «استبداد سابق» همه این خدمات را بی ارزش جلوه داد؟

بهرام مشیری در برنامه «همصدایی» مدعی شد که محمدرضاشاه به تخصص و اقتصاددانان اعتقادی نداشت در حالی که منوچهر گودرزی معاون سازمان برنامه در دوره پهلوی نقل می کند که محمدرضا شاه به یکی وزیران آن زمان گفته بودمدیریت رشته ای تخصصی و جدید است ... دستگاه اداری دولت از مدیریت جدید بی بهره است، باید وزارتخانه ها به ترتیبی از لحاظ اداری مجهز شوند که بتوانند کارهای اجرایی سازمان برنامه را راسا انجام بدهند و سازمان برنامه بتواند تمام سعی خود را صرف مطالعات اقتصادی و برنامه ریزی کشور بنماید، بنابراین مدعای مشیری «کاذب» و نظر وی در این باره «تحریف» واضح تاریخ است.

آقای مشیری در یک جعلکاری دیگر می گوید که روند امور در دوره پهلوی مثبت نبوده و ملت مانند گذشته فقیر بوده اند این مدعا هم کاذب است، چرا که درآمد سرانه ایران به قیمت ثابت، در سال 54 نسبت به سال 34 یعنی در مدت بیست سال، سه برابر شده بود8.

بهرام مشیری با کم ارزش و بی اهمیت خواندن روند توسعه صنعتی مدعی است که کارعمده ای به نفع مردم در این زمینه هم انجام نشده در حالی که در برنامه عمرانی دوم از 1345 طرح های مهمی از جمله تاسیس کارخانه ذوب آهن، کارخانه تهیه ابزار ماشین، کارخانه تراکتورسازی، تولید آلومینیوم و کارخانه پتروشیمی از طریق جذب سرمایه های خارجی ایجاد شده که بازهم موفقیت سیاست های دولت وقت را نشان می دهد9.

در تاریخ جهان روند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی همه کشورها نشانگر این موضوع است که همواره کمبود، اشتباه و ضعف وجود داشته، در هیچ دوره تاریخی در جهان حکومت ها بی نقص و بی اشکال نبوده اند، بررسی برآیند و معدل دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات مغرضانه، تحریفی و غیر دقیق آقای مشیری روند امور به سمت سامان یابی، توسعه و ثبات بوده است، توسعه سیاسی مدعای اصلی آقای مشیری است، در حالی که توسعه سیاسی بدون فراهم شدن پیش نیازها و زمینه ها آن تنها یک شعار متوهمانه است، آزادی سیاسی نیازمند زمینه ها و پیش نیازهاست وگرنه یک «امر ذهنی» صرف خواهد بود، تقریبا اکثر پیش نیازهای توسعه سیاسی مانند تشکیل طبقه متوسط اقتصادی، تحولات حقوقی ترقی خواهانه، رشد اقتصادی و توسعه صنعتی و رشد شهرنشینی و آزادی های اجتماعی در اواخر دوره پهلوی فراهم شده بود؛ خواست آزادی سیاسی بدون تحقق زمینه ها و پیش نیازهای آن کلی گویی روشنفکری است.

بهرام مشیری یکسویه نگر است و می خواهد تمام مشکلات را به گردن حکومت پهلوی بیاندازد این یکسویه نگری باعث می شود که او هرگز از جامعه روشنفکری ایران انتقاد نکند، برخلاف نظر ایشان، همکاری نکردن و همدلی نشان ندادن روشنفکران با تجدد و توسعه عصر پهلوی یکی از دلائل انسداد سیاسی بود به وجهی که دوری از واقعیت و حالت احساساتی روشنفکران آنان را به تایید چشم بسته مصدق و رد کردن هر پیشنهاد شاه وا می داشت و سرانجام آنان را به عمل «بیهوده» مخالفت با شش اصل برنامه شاه برانگیخت، در هر دو پادشاهی رضاشاه و محمدرضاشاه روشنفکران به تایید کمونیستها برخاستند و از این راه به سست کردن بنیان استقلال ایران کمک کردند، در حالی که به صورت نظری با اصلاح و سکولاریسم موافق بودند با تلاش های رضاشاه برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مخالفت می نمودند10.

مشیری مانند اکثر پهلوی ستیزان می خواهد این طور وانمود کند که دفاع از دستاوردها، ارزش ها و خدمات دوره پهلوی «دفاع از استبداد» است، این سخن سست، بی پایه و فاقد اعتبار تحلیلی است، دفاع از دستاوردهای آن دوره صرفا دفاع از رضاشاه یا محمدرضاشاه نیست بلکه دفاع از زحمات چندین نسل از مدیران، فن سالاران، تدوین گران قوانین، قضات، کارشناسان اقتصادی، اساتید دانشگاه، سیاستمداران خدمتگذار، کارآفرینان و کارگران است که ایران آشفته، بی نظم و توسعه نیافته عصر قاجاری را وارد چرخه توسعه و تجدد کردند و با زحمات شبانه روزی خود توانستند سامانی هرچند ناکامل را برای ایران فراهم آورند.

مشیری در یک جعلکاری آشکار می خواهد این طور وانمود کند که رضاشاه مستبدی نا بهنگام وتجدد آمرانه اش استثناء در قاعده تاریخ بوده در حالی که مطالعه تاریخ جهان نشان می دهد در روند تمام کشورها «دولت مطلقه نوساز» پیش نیاز توسعه سیاسی و اجتماعی بوده، نمونه کره جنوبی، نمونه میجی در ژاپن11 یا بیسمارک در آلمان همگی نشان می دهد نظم بخشیدن، دولت مقتدر و تجدد آمرانه بخشی از روند تاریخی این کشورها بوده است.

مشیری که در سیاه نمایی پهلوی ها هیچ حد و مرزی نمی شناسد هیچ انتقادی را از عملکرد و رفتار سیاسی محمد مصدق و جبهه ملی ایران12 بر نمی تابد و هرگز از قانون شکنی های محمد مصدق، همپیمانی جبهه ملی با فداییان اسلام برای ترور رزم آرا، پشت کردن جبهه ملی به غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار و نیز همپیمانی جبهه ملی با خمینی در تاسیس جمهوری اسلامی انتقاد نمی کند و گاهی انتقاد کنندگان به محمد مصدق را با برچسب «طرفداران استبداد» مورد خطاب قرار می دهد که در نوع خود مغلطه بزرگی است.

بهرام مشیری در یک اظهار نظر شگفت انگیز دیگر برای توجیه قانون شکنی محمد مصدق مدعی می شود چون در مجلس شورای ملی دوره هفدهم خائنین بودند برای همین مصدق دستور انحلال مجلس را صادر کرد، این در حالی است که در علوم سیاسی چنین مساله ای بی معناست، خائنین یعنی چه؟ اگر این طور باشد هر دولتی به خود اجازه می دهد هنگامی که اکثریت مجلس از حزب یا احزاب مخالفش تشکیل شد آن را منحل کند باید بدانیم اساسا رفراندوم انحلال مجلس شورای ملی امری غیر قانونی بوده است13، درباره ماجرای بیست و هشت مرداد نیز مشیری وارونه سازی کرده و از بیان همه واقعیت ها سر باز می زند، مشیری هرگز نمی گوید حکم عزل مصدق در نيمه شب 25 مرداد 1332 پذيرفته شد، ولی از دید یاران نزدیک نخست وزیر پنهان ماند، باشد که حکومت یاغی که درست شده بود، چند صباحی ادامه یابد، از آن فراتر، نخست وزير معزول، عليرغم امضای رسید دریافت حکم که به معنی پذيرفتن آن است، عزل قانونی خود را "کودتا" خواند! و آورندگان حکم را، به عنوان عوامل کودتا، روانه زندان کرد، محمد مصدق نخست وزیر معزولی بود که چند روزی را به گونه ای غیر قانونی به حیات باقیمانده دولتش ادامه داد، کودتای واقعی را نخست وزیر وقت، آقای مصدق مرتکب شد که با تعطیل کردن همه ارکان نظام حکومتی وقت، و در راس همه آنها، با انحلال مجلس شورای ملی، عالی ترین مرجع حکومت مردمی را، در 25 مرداد 1332 واژگون نمود.
زیر نویس
1- برخی از سیاست های استراتژیک شاه در دهه پنجاه به این قرار است:
باز پس گیری جزایر سه گانه تنب کوچک، بزرگ و ابوموسی
کنترل خلیج فارس و حضور مقتدرانه در خلیج فارس
خرید سلاح های مدرن و پیشرفته
قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر با عراق و توافقات مرزی جدید با این کشور
افتتاح و پیشبرد برنامه هسته ای ایران و سرمایه گذاری در صنایع هسته ای غرب
افزایش تولید نفت و گاز و افزایش قیمت بین المللی آن
(علیرضا نامور حقیقی، تارنمای بی بی سی فارسی)
2-عظیمی،حسین.مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران
3-ساسان، عبدالحسین
4- گودرزی، منوچهر، تارنمای بنیاد مطالعات ایران
5-همان
6-همان
7-همان
8-موسسه پزوهش در برنامه ریزی و توسعه، 1378، صفحه 170
9-رحیمی فر، مهری، بولتن وزارت دارایی
10- تاریخ اسلام،پژوهش دانشگاه کمبریج، بخش ایران
11-امپراتور ژاپن موتو سوهیتو (1868 – 1912) دست به یک انقلاب بزرگ فرهنگی زد و با فرستادن محصلین به اروپا تاکید کرد که زاپن در پی کسب علوم و فنون اروپایی است ... ژاپن در مدت 21 سال یعنی از 1868 تا1889 که موتوسوهیتو ژاپن را مشروطه کرد، شبکه های بزرگ راه آهن ایجاد کرد و ارتش منظمی به شیوه آلمان با انضباط شدید ایجاد کرد، آلبر ماله معتقد بود در این مدت کوتاه، ژاپن راه ششصد ساله اروپا را پیمود، به خاطر این خدمات موتوسوهیتو ملقب به «میجی» به معنای اصلاحگر روشن گردید( سیروس غفاریان،چشم بادامی های رقیب،روزنامه شرق)
12- جبهه ملی به جای همکاری و استقبال از مفاد ترقی خواهانه و شش ماده ای انقلاب سفید با ارتجاعی ترین قشر روحانیت همصدا و همنظر می شود و زمینه ساز غائله 15 خرداد 42 و قدرت نمایی روحانیون می شوند (تاریخ ایران. پیرنیا، آشتیانی، بابایی)؛ خلیل ملکی از معدود افرادی بود که وحدت نیروهای ملی با خمینی را در 15 خرداد 42 اشتباه می دانست و در نامه ای به دکتر مصدق، سران جبهه ملی را به خاطر وحدتشان با خمینی به باد انتقاد گرفت. (معمای هویدا، عباس میلانی)
13- دكتر معظمي رئيس مجلس شورای ملي در جلسهای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفتدر قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان با آن مخالف هستند».
کوروش از تهران
.............