در 28 مرداد 1357 شهر آبادان شاهد فاجعه ای بود که در تاریخ انقلابات جهان بی نظیر است. چرا از انقلاب سخن می گوییم؟ سوختن حدود چهارصد انسان به هنگام تماشای یک فیلم چه ربطی به انقلاب دارد؟ آنچه زیر عنوان «مقصر اصلی آدم سوزی سینما رکس آبادان کیست؟» پیش رو دارید، گزارش مستندی است برگرفته از روزنامه کیهان در سالهای 57 تا 59 ... این گزارش بدون هرگونه شرح و تفسیری به روشنی نشان می دهد چه کسانی مقصران اصلی فاجعه سینما رکس آبادان هستند. بررسی پرونده سینما رکس و محاکمه به اصطلاح متهمان آن توسط همان کسانی انجام شد که این فاجعه را به عنوان یکی از ابزار مبارزه انقلابی با هدف پیروزی انقلاب و رسیدن به قدرت سازماندهی کرده بودند. به راستی مقصر اصلی آدم سوزی سینما رکس آبادان کیست؟ برای پرسش به این پاسخ کافیست سخنان و دفاعیات «حسین تکبعلی زاده» را که به عنوان متهم اصلی اعدام شد بخوانید. سایت ژورنالیست، الاهه بقراط*** یادمان باشد که در روز 28 مرداد یک فاجعه هولناک درسینما رکس آبادان رخ داد که بدست اعمال همین حکومت صورت پذیرفت ، ولی درآن شرایط که شعارهای دروغین جانشین شعور شده بود، خمینی وانقلابیون چپ وراست آن آتش سوزی را که حدود 500 نفر انسان زنده زنده درآن سوختند را بگردن حکومت شاه انداختند که موفق هم شدند. ولی چون ماه زیر ابر نمی ماند، گند این فاجعه هم درآمد، وروشن شد که آقای محسن رضائی وهمین ولایت مطلقه کنونی درآن آتش سوزی نقشی کلیدی داشتند. حواسمان باشد که بازهم دراین روز بسراغ اینکه 28 مرداد 32 کودتا بود یا قیام ملی نرویم واین فاجعه هولناک را پیش روی جهانیان بگذاریم تا هر چه بیشتر این نظام ضد بشری را رسوا و رسوا تر نمائیم. 28 امرداد 1375 سالروز سوزاندن بیش از 500 انسان زنده درسینما رکس آبادان که باید پرونده آن کماکان باز بماند، تاروزیکه واقعیت این جنایت بیرحمانه ودلخراش وعناصر دخیل درآن درپیشگاه ملت ایران وتاریخ این سرزمین پشت میز محاکمه بنشینند و زیر وبم این جنایت رابرای نسل امروز و فردا روشن نمایند. **** فاجعه سینما رکس آبادان: جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد آتش سوزی سینما رکس آبادان در شبانگاه شنبه 28 امرداد یکی از دردناک ترین فجایع تاریخ معاصر ایران است. تعداد قربانیان این حادثه، بنا به روایت رسمی دولت وقت، 377 نفر بود که بعداً به 430 نفر افزایش پیدا کرد. مسئولان گورستان آبادان صحبت از بیش از 600 جسد سوخته میکردند که به حقیقت نزدیکتر است چون بنا به گفته مسئولان فروش بلیت، برای آن سانس در آن شب، بیش از 650 بلیت فروخته شده بود. این حادثه بقدری تکان دهنده بود که شهر آبادان را تا چند روز در بهت و حیرت فرو برد. فردای روز حادثه، سرتیپ رزمی، رئیس شهربانی آبادان، در تلویزیون اعلام کرد که: «آنچه مسلم است آتش سوزی به دست خرابکاران انجام شده... چند روز قبل مقداری مواد منفجره از عدهای خرابکار که داخل کوچههای فرعی "لاین یک" قصد خرابکاری و آتش زدن مکانهای مورد نظر خود را داشتند کشف و عاملین دستگیر شدند و همچنین ده نفر از دبیران آموزش و پرورش آبادان که دانش آموزان را تحریک به خرابکاری می کردند، شناسایی و دستگیر شدند.» او متهمان را عضو گروه "مارکسیست اسلامی" معرفی کرد. اما مخالفان با تبليغات فراوان سعي داشتند رژیم شاه را بعنوان عامل اين حادثه معرفي كنند. بحث و گفتگو درباره حادثه گسترش پیدا میکرد. سوءظن ها شدت میگرفت و مردم همچنان در مقابل ابعاد فاجعه خشمگین و حیرت زده بودند. میخواستند هر چه زودتر عاملین جنایت شناخته شوند و به مجازات برسند. عدهای معتقدند در سقوط دولت آموزگار و روی کار آمدن دولت شریف امامی هم حادثه سینما رکس بی تأثیر نبوده است. رئیس شهربانی آبادان بلافاصله بركنار شد و با احضار سرتيپ رزمی به تهران، معاون شهربانی آبادان بطور موقت مسئولیت شهربانی را به عهده گرفت. بلافاصله بعد از حادثه، تمام مخالفان، چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی، مسئولیت حادثه را به شاه و عوامل او نسبت دادند. داریوش همایون، وزیر اطلاعات وقت، در صفحه 65 کتاب خود به نام دیروز، امروز، فردا که حدود یکسال پیش از شروع دادگاه ویژه سینما رکس انتشار یافت، مینویسد: «در جمهوری اسلامی دلایل زیادی به دست آمد ـ از جمله در دادرسی متهمان آتشسوزی ـ که هواداران خمینی به فتوای خود او سینماها را آتش میزدند.» او در مورد فاجعه سینما رکس مینویسد: «درباره عاملان آتشسوزی هنوز همه چیز روشن نشده است. مقامات قضایی موضوع را با حرارت دنبال نکردند و حکومت تازه [دولت شریف امامی] نیز علاقهای به موضوع نشان نداد. شاید در ردههای پائین دادگستری، کسانی نمیخواستند با روشن شدن حقیقت دامن رژیم پاک شود زیرا همه مخالفان همداستان شده بودند و آتشسوزی را به رژیم نسبت میدادند. رئیس ساواک نیز با انتشار اسنادی که از شرکت مخالفان مذهبی و احتمالاً عوامل فلسطینی در این جنایت به دست آمده بود مخالفت میورزید و کابینه را با استدلال خود متقاعد کرد که چون مردم اعتقاد دارند مسئول آتشسوزی خود رژيم است هرگونه كوششي براي رفع اتهام وضع را بدتر خواهد كرد. از آنجا كه آتشسوزي پیش از به حکومت رسیدن کابینه تازه روی داده بود، استدلال او به آسانی پذیرفته شد. وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت هم که در رسیدگی به پرونده شرکت داشت، شاه را متقاعد کرده بود که چون با آیات در حال مذاکرهاند، انتشار واقعیات مربوط به آتشسوزی در صلاح نیست...» با این حال در همان زمان افرادی نظیر دکتر محمد باهری معتقد بودند آتش زدن سینما رکس کار همان کسانی است که تا آن زمان حدود 30 سینما را در نقاط دیگر آتش زده بودند: «من همیشه اعتقادم این بوده که سینما رکس آبادان را ساواک آتش نزده. من معتقدم همان کسانی که سینما دیاموند و سینما شهرفرنگ را در تهران و سینماهای دیگر را در همه جای ایران آتش زدند، سینما رکس را هم آتش زدند. این جزو برنامه های (انقلابی)شان بود.» علیرضا نوري زاده كه در آن زمان دبير سياسي روزنامه اطلاعات بود مي گويد:«دكتر عاملي تهراني به من و چند تن ديگر از سردبيران سياسي روزنامه ها زنگ زد كه به ديدارش برويم... وقتي وارد دفترش شديم ... دكتر پرونده اي از كشوي ميزش بيرون آورد و گفت: مي خواهم موضوع مهمي را با شما در ميان بگذارم... دو روز قبل همه شما خبر دستگيري شخصي بنام عاشور در عراق و تحويل او به دولت ايران را منتشر كرديد. و البته اشاره كوتاهي هم داشتيد كه اين شخص عامل به آتش كشيدن سينما ركس آبادان بوده است. اين پرونده شرح بازجويي اوست و همه مدارك و مستندات مربوط به اين جنايت و مسببين و مجريان آن در اينجا گردآوري شده است... من با بحث و جدال زياد با آقاي نخست وزير و تيمسار مقدم جلوي انتشار اعترافات عاشور را گرفته ام. پرسيديم: چرا؟ دكتر پاسخ داد: چون او از نخستين لحظات بازجويي با دقيق ترين جزييات گفته است كه طرح آتش زدن سينماها در منزل آقاي خميني در نجف تدارك شده و او و سه تن ديگر كه دستگير شده اند با پنج هزار دينار عراقي و يازده هزار دلار جهت انجام مأموريت تخريبي خود به ايران آمده اند. مواد منفجره و آتش زاي موردنياز آنها را شخصي بنام فؤاد كريمي در آبادان در اختيارشان گذاشته است. باوركردني نبود ولي مداركي كه دكتر در اختيار داشت جاي انكاري باقي نمي گذاشت كه با حضور احمد خميني، شيخ هادي غفاري و هادي مدرسي فاجعه سينما ركس برنامه ريزي شده و بعد از اجراي برنامه نيز بر طبق اوراقي كه از همدستان فؤاد كريمي و عاشور بدست آمده بود با نقشه اي دقيق دولت به دست داشتن در اين كار متهم مي شد. جالب اينكه در يكي از دهها اعلاميه اي كه از خانه فؤاد كريمي بدست آمده بود و يك هفته پيش از به آتش كشيده شدن سينما در چاپخانه حصيري خرمشهر به چاپ رسيده بود جملاتي چنين به چشم مي خورد: سلام بر ملت قهرمان و مسلمان ايران، جلادان شاه بار ديگر جنايت تازه اي مرتكب شدند و هنگامي كه به همت جمعي از دانشجويان مردم مبارز آبادان مشغول تماشاي فيلمي از جنايات شاه بودند [!] سينما را به آتش كشيده و بدستور رييس شهرباني جلاد آبادان درهاي سينما را به روي مردم روزه دار بستند. دكتر عاملي سپس اعترافات رييس چاپخانه را كه در مقابل هفتاد هزار تومان اعلاميه ها را يك هفته قبل از فاجعه به چاپ رسانده بود به ما نشان داد... با توجه به اين مدارك از دكتر عاملي پرسيديم: به چه دليل اينها را منتشر نمي كنيد؟ با حالتي متأثر گفت: متأسفانه با توجه به جوي كه ايجاد كرده اند مسلم مي دانم كه مردم حرف ما را قبول نخواهند كرد، از طرفي آقاي شريف امامي نمايندگاني نزد روحانيون فرستاد و عين اين مدارك را به آنها داده است. آنها قول داده اند پس از بررسي كلي نظر خود را ابلاغ كنند. بنابراين ما بايد منتظر بمانيم تا از نظر آقايان مطلع شويم و من فكر مي كنم كساني مثل آيت الله شريعتمداري، قمي و به احتمال زياد مرعشي با ديدن مدارك و اعترافات عاشور موضع قاطعي در مقابل دستگاه نجف اتخاذ كنند. ما امروز اگر مدارك را منتشر كنيم بدون آنكه پشتوانه كافي داشته باشيم، مسلماً بعنوان توطئه عليه روحانيت و توهين به مرجعيت شيعه مورد خشم مردم قرار مي گيريم. وقتي مردم زلزله را به ما نسبت مي دهند معلوم است كه آتش سوزي سينما را بدستور خميني باور نخواهند كرد.» روزنامه کیهان، چهارشنبه اول شهریور ماه 57، ص2، نوشت: «به دنبال اعلام مراجع عالیقدر تقلید در مورد پیگیری و تحقیق فاجعه آبادان، نمایندگان روحانیون شهر که مورد اطمینان علمای اعلام و مراجع تقلید شیعیان جهان هستند نتیجه تحقیقات خود را پیرامون علت فاجعه و نیز قصور بعضی از مسئولان شهری، به علمای جامعه تشيع اعلام کردهاند. انتظار میرود تا بامداد امروز مراجع تقلید حضرت آیتالـله شریعتمداری، حضرت آیتالـله گلپایگانی، حضرت آیتالـله نجفی، اعلامیه مشترکی منتشر نمایند...» اما همین روزنامه، در همان صفحه و در ستونی دیگر، تحت عنوان «اطلاعیه سه مرجع بزرگ شیعه به تعویق افتاد»، نوشت: «پس از وقوع فاجعه سینما رکس آبادان، از سوی حضرات آیات عظام حاج سید محمدکاظم شریعتمداری، حاج سید محمدرضا گلپایگانی و حاج سید شهابالدین نجفی مرعشی، نمایندگانی برای تحقیق به آبادان اعزام شدند... نمایندگان حضرات آیات عظام طی چند روز گذشته، با مراجعه به آگاهان محلی و افراد مورد اطمینان به بررسیهای وسیعی دست زدند. نمایندگان اعزامی... به حقایق تازهای دست یافتهاند که این حقایق را به سه مرجع بزرگ، گزارش دادهاند... گزارش از اهمیت بسیاری برخوردار است و با توجه به ضرورت گستردگی این تحقیقات و ادامه آن، اطلاعیهای که قرار بود آخر وقت دیروز انتشار یابد به تعویق افتاد. در این اطلاعیه جزئیات ماجرا فاش خواهد شد و مسلمانان علاقمند در جریان واقعی فاجعه قرار خواهند گرفت.» روز یکشنبه 5 شهریور، آیتالله شریعتمداری به تنهایی اطلاعیهای صادر کرد كه در صفحه دوم کیهان شماره 10549، 5 شهریورماه به چاپ رسيد: «اینجانب انشاءالله پس از دریافت و مطالعه تحقیقات و اطلاعات کامل درباره حادثه اخیر، نظر قطعی خود را به آگاهی مردم جهان مخصوصاً ملت ایران خواهم رسانید.» نتایج گزارش نمایندگان اعزامی این آیات عظام و نظر قطعی آنها هرگز اعلام نشد. حسن شريعتمداري فرزند آيت الله شريعتمداري مي گويد: «پس از اين حادثه دلخراش مرحوم پدرم هيأتي مركب از سه روحاني و سه نفر غير روحاني تعيين و به آبادان اعزام كرد. اين هيأت پس از بازگشت اعلام كرد اين حادثه عمدي بوده ولي مسببان آن شناخته شده نيستند. هرچند در آن زمان هرگز ذهن معطوف به كساني كه بعدها متهم شدند و معلوم شد كه در صف انقلابيون آن زمان بودند، نمي شد... گزارشات بسيار مفصلي از اين حادثه تهيه شد، اما همانطور كه مي دانيد بسياري از اسناد مرحوم پدرم را پس از آنكه ايشان را در خانه محبوس كردند، با خود بردند و من الان نمي دانم اين اسناد كجا قابل دسترسي است؟» دكتر نوري زاده در اين باره معتقد است آيت الله شريعتمداري در آن زمان بدليل آنكه مايل به درگيري با دستگاه نجف نبود، از انتشار گزارش هيأت اعزامي خودداري كرد، اما در گفتگوهاي خصوصي به حقيقت ماجرا اشاره داشته است. آتش سوزي سينما ركس موجب شد شهر آبادان كه تا آن زمان يكي از آرام ترين شهرهاي آبادان بود به يكباره مبدل به شهري آشوب زده و انقلابي شود و در شكل گيري واقعه بهمن 57 نقش بسزايي ايفا كند.يك هفته پس از آتش سوزي سينما ركس يكي از بزرگترين تظاهرات شهر آبادان توسط انقلابيون تدارك ديده شد و انقلابيون توانستند با استفاده از شيوه هاي خاص خود درگيري هايي ميان بازماندگان حادثه و مأموران شهرباني آبادان ايجاد كنند و همين امر بر نارضايتي و اعتراض مردم دامن زد. پس از چندي انقلابيون با استفاده از همين تبليغات مسموم بالاخره توانستند كاركنان شركت نفت را وادار به اعتصاب كنند. عاملان واقعی جنایت چه کسانی بودند؟ نخستین خبری که پس از انقلاب در روزنامه کیهان پیرامون فاجعه سینما رکس آبادان منتشر شد تقریباً هفت ماه پس از آتش سوزی و به تاریخ 5 اسفند 1357 است. بنا بر این خبر، یک افسر شهربانی به نام منیر طاهری به اتهام شرکت در آتش سوزی سینما رکس در دادگاه انقلاب اسلامی رودسر گیلان محاکمه و در روز 4 اسفندماه تیرباران شد! خانواده سروان طاهری در نامه ای به تیرباران فرزندشان اعتراض و تلاش کردند با دلیل و مدرک اتهامات وارده بر او را رد کنند. مردم آبادان و بازماندگان قربانیان آتش سوزی سینما رکس از همان آغاز ردپای روحانیون را در این جنایت می دیدند. از همین رو، روحانیون مجبور می شوند بارها چه در روزنامه ها و چه بعدها در دادگاه دخالت خود را تکذیب کنند! حتی یکی از بازماندگان در گفتگویی با روزنامه کیهان می گوید: «ما نمی گوییم این کار روحانیت است، بلکه کار روحانی نماهاست که لباس روحانیت به تن کرده اند!» بازماندگان شهداي اين فاجعه سرسختانه خواستار رسیدگی به پرونده سينما ركس شدند. در نهم مهر ماه 1358، در عید میلاد امام هشتم شیعیان، هیأتی مرکب از 25 نفر از بازماندگان فاجعه به ديدار خميني مي روند و خواستار رسيدگي به پرونده اين فاجعه مي شوند، اما تلاش هاي آنان بي نتيجه مي ماند. خانوادهها و بازماندگان فاجعه سینما رکس از دادخواهی و اعتراض باز نمیایستند و با وجود سکوت و بی اعتنایی و مخالفت اولیای امور، بالاخره در روز جمعه 29 فروردین 59 با صدور اطلاعیهای آغاز یک تحصن سه روزه را اعلام میکنند. در این اطلاعیه تصریح شده که چنانچه به خواستهایشان رسیدگی نشود تحصن را تا رسیدن به نتیجه قطعی ادامه خواهند داد. و این چنین بود كه این تحصن تا 11 مرداد ماه به طول انجامید. خانوادهها در آغاز تحصن خواستهای خود را چنین اعلام کردند: 1 ـ اعزام بازپرس ويژه براي رسيدگي به پروندهء فاجعهء سينما ركس آبادان و تشكيل هرچه سريعتر دادگاه علني. 2ـ اعلام خواستهای بازماندگان از رادیو و تلویزیون سراسری. 3ـ طرح خواستهای بازماندگان در حضور بازپرس ویژه و پخش آن از رادیو و تلویزیون سراسری. درست دو روز بعد از آغاز تحصن، آقای آذری قمی بازماندگان را به لقب رایج «ضد انقلاب» مفتخر نمود! با همه اينها، تحصن ادامه پيدا مي كند. دوازده روز بعد، دولت كه براي تعقيب پرونده اين آتشسوزي تحت فشار قرار گرفته بود، به ناچار هيأتي را براي بررسي پرونده به آبادان ميفرستد. اين هيأت كار خود را پشت درهاي بسته و بدون تماس با خانوادهها انجام داد. اين امر مورد اعتراض خانوادهها قرار گرفت. متحصنين در اعلاميه شماره 7 خود در نهم ارديبهشت 59 اعلام كردند كه هيأت حاكمه از روشن شدن ماجراي سينما ركس ميهراسد. در همين روزها شايعه اي در آبادان و ديگر شهرها پيچيد كه شخصي بنام حسين تكبعلي زاده با انتشار نامه هايي مدعي است از عاملان آتش سوزي سينما ركس است و خواهان برگزاري محاكمه خويش، تا ماجرا را براي اهالي آبادان و ملت ايران روشن سازد. سرانجام با پيگيري هاي مستمر بازماندگان فاجعه، پرونده سينما ركس به دادگاه انقلاب آبادان فرستاده مي شود. حسین تکعبلی زاده، افشاگر حقیقت ماجرا: او در دادگاه خود را چنين معرفی میکند: «من معتاد به هروئین و حشیش و کارگر جوشکار بودم و دوافروشی میکردم. در محله مان با اصغر نوروزی آشنا شدم و توسط وی کمکم به جلسات درس قرآن که در مسجد تشکیل میشد راه پیدا کردم.» وي پس از مدتي به توصيه دوستانش راهي اصفهان مي شود و پس از ترک اعتیاد به آبادان باز میگردد.با چهار نفر به نامهای محمود (یا محمد معروف به ممد زاغی) و برادرش یدالله و فلاح و فرج یعنی فرجالـله بذرکارفعاليت مي كند. پس از مدتي به عبدالله لرقبا معرفي مي شود و توسط همين افراد براي اداي دين به انقلاب[!] مأموريت مي يابد. پس از آتش سوزي سينما ركس، تکبعلیزاده تا روز هفتم در آبادان است. بعد میرود اصفهان و دو سه روز بعد به آبادان باز میگردد. ضمن یک دعوا به بازداشتگاه میافتد و از آنجا فرار میکند و چندروزي به بندرعباس میرود. چندي بعد به آبادان بازگشته و توسط مأموران شناسايي و بازداشت مي شود: «در زندان بودم تا اینکه انقلاب پیروز شد و زندانها باز شدند (23 بهمن) من هم آزاد شدم و به اصفهان رفتم. چند روز بعد براي ديدار امام كه در مدرسه علوي بود به تهران آمدم. به آنجا رفتم تا خود را معرفي کنم. اما شلوغ بود و نتوانستم. دوباره برگشتم به اصفهان و خواستم بیایم آبادان و خودم را معرفی کنم. در اندیمشک اتوبوس توقف کرد و من یک مجله جوانان خریدم. وقتی مجله را ورق زدم عکسم را دیدم که چاپ شده و زیرش نوشته بود جنایتکار ساواک از زندان گریخت و ما عکس قاتل فراری را چاپ میکنیم که هر کس او را دید معرفی کند.»(اطلاعات، به نقل از نیمروز) در آبادان به خانه آقای رشیدیان «نماينده آبادان در چنددوره مجلس شوراي اسلامي» میرود و خود را معرفی میکند. رشیدیان با اشاره به خشم مردم، از او میخواهد که مدتی در منزل مادرش بماند تا چارهای بیندیشند و بالاخره او را به کمیته 48 میخواهند که کیاوش، فرماندار وقت آبادان و نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی و جمعی دیگر هم هستند. ساعت ده شب او را تحویل کمیته میدهند و پس از مدتی با هواپیما به تهران میفرستند و در کاخ نخست وزیری با صباغیان ملاقات میکند و جریان را به او میگوید. صباغیان اول میگوید که با بازرگان صحبت میکنم و بعد هم میآید و میگوید که «فعلاً بروم تا در وقت مناسب از طریق رادیو و تلویزیون احضارم کنند. به اصفهان بازگشتم... سه بار به صباغيان تلگراف زدم كه جوابي نيامد.» به منزل آيتالله طاهری میرود و از او کمک میخواهد و بعد هم به منزل آیتاللـه خادمی میرود. این یک هم میگوید کاری از من ساخته نیست. به قم میرود تا با امام ملاقات کند. نامهای به دفتر او مینویسد و «جواب داده شد که به شهرم برگردم. اما من ایستادم و بالاخره جلوی آقای داوردوست را گرفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم یا مرا به زندان بفرستید یا با یک گلوله خلاصم کنید...» و داوردوست شرحی زیر نامه او می نویسد و او را راهی آبادان میکند. به خانه مادرش که میرسد "مأموران به اتفاق چند تن از خانوادههای شهدا به خانه آمدند و مرا دستگیر کردند.» در آن زمان تکعبلیزاده هم به مجله اطلاعات جوانان نامه اعتراضی مینویسد و هم چنان که میگوید، به آیتالله خمینی در قم (یعنی در زمستان 1358). این دو نامه را خانوادههای شهدا در یکی از مصاحبههایی که هنگام تحصن خود در اداره دارایی آبادان برگزار کردند منتشر نمودند. جلسات دادگاه در سالن سینما تاج که مخصوص کارکنان صنعت نفت است تشکیل میشود و به خواست و اصرار مردم و خانوادههای قربانیان، محاکمه بطور علنی صورت میگیرد. البته برای شرکت در جلسات باید قبلاً کارت ورودي مخصوص را با دادن عکس و مشخصات کامل به دست آورد. جلسات مستقیماً از شبکه تلویزیونی آبادان پخش میشود. اولین جلسه دادگاه روز دوشنبه دوم شهریور 59 تشکیل شد. دادستان در کیفر خواست چند صفحهای خود خواهان اشد مجازات یعنی اعدام متهمان شد. و بعد ريیس دادگاه حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف اول، را احضار کرد. او بعد از معرفی خود به شرح چگونگی آتش زدن سینما پرداخت: «من و فرجالله بذرکار و حیات در جلساتی که در مسجد قدس (فرحآباد سابق) با آقای محمد رشیدیان، ابوالپور و عبدالله لرقبا داشتیم، صحبت میکردیم و قرار شد دست به کارهایی بزنیم [رشیدیان آموزگار بود و بعد از انقلاب اسلامی، نماینده مجلس شد. محمود ابوالپور دانشجوی سابق دانشکده نفت و رئیس آموزش و پرورش آبادان در بعد از انقلاب، عبداللـه لرقبا عضو انجمن اسلامی فرودگاه آبادان، و هر سه از فعالان محافل مذهبی آبادان بویژه حسینیه اصفهانیها و مسجد قدس بودند]. چند جلسه هم در «سیک لین» به منزل رشیدیان رفتیم. چون ما با رژیم شاه مخالف بودیم، میبایست کارهایی میکردیم. به اتفاق فرجاللـه بذرکار و حیات، مدتی قبل از آتشسوزی سینما رکس با مقداری بنزین سوخت هواپیما که عبداللـه لرقبا برای ما تهیه کرده بود به محل دفتر حزب رستاخیز که از مدتها قبل تعطیل بود رفتیم و با شکستن پنجره دفتر حزب بنزین را به داخل آن ریختیم و آنجا را به آتش کشیدیم. چون دفتر خالی و کسی هم در آن نبود و وسایل چندانی هم نداشت حریق زود خاموش گردید و سر و صدای آنچنانی هم در شهر ایجاد نکرد. هیچکس متوجه ما نشد و از آنجا دور شدیم. بعد از این کار تصمیم گرفتیم کاری کنیم كه سر و صداي زيادي به همراه داشته باشد. ما ميخواستيم كاري كنيم که مردم به خیابانها کشیده شوند. تا آن موقع در آبادان خبری از تظاهرات نبود. در جلساتی که مجددا ًدر مسجد قدس با آقای رشیدیان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا داشتیم، قرار بر این شد که در یکی از سینماهای آبادان حریق ایجاد کنیم. بار اول سینما سهیلا را انتخاب کردیم. بعد از ارزیابی از موقعیت آنجا به دلايل زیر نقشه خود را عملی ننمودیم: اولاً وجود درهای اضطراری در دو طرف سالن اصلی که به آسانی راه گریز به خیابانهای اطراف را داشت. و ثانیا ًبوفه سینما طوری قرار گرفته بود که کارکنان بوفه، قسمت جلو را میدیدند و در ضلع دیگر باجه فروش بلیت و مسئول ورود و کنترل بلیت به راحتی توقف ما را برای انجام کار میدیدند و در داخل سالن نمایش در حضور تماشاچیان نیز امکان ایجاد حریق نبود. زیرا با اولین شعله آتش همهء تماشاچیان متوجه میشدند و میتوانستند از سالن به راهروها و از آنجا خود را به بیرون سینما برسانند و حریق به موقع خاموش شود و ما هم دستگیر شویم. در نتیجه بدون اینکه کاری انجام گیرد، هر یک از ما با در دست داشتن پاکتی که ظاهراً آنرا به صورت مواد خوردنی یا پسته و نوشابه در دست گرفته بوديم، در پایان فیلم از سینما خارج شدیم. بعد از این عدم موفقیت سینما رکس را ارزیابی کرده و تصمیم گرفتیم نقشه خود را در آنجا پیاده کنیم.» حسین تکبعلیزاده ادامه میدهد: «برنامه سینما رکس فیلم گوزنها بود. من و فرجالله بذرکار و حیات با شیشه و قوطی حاوی بنزین که هر کدام از ما آنها را در پاکت بزرگی گذاشته بودیم و از قبل عبداللـه لرقبا آنرا تهیه کرده بود، روانه سینما رکس شدیم. حیات رفت و از باجه فروش بلیت برای هر سه ما بلیت خرید و ما وارد سالن سینما شدیم و هر کدام روی یک صندلی نشستیم. هنوز نیمی از سانس اول نگذشته بود که من و فرجاللـه با فاصله کوتاهی از جایمان بلند شدیم و به طرف توالت رفتیم. در آنجا با هم صحبت کردیم. تماشاچیان غرق در تماشای فیلم بودند. در راهرو کسی نبود. (حسین هنگام تشریح این قسمت به شدت به گریه میافتد) ما بنزین ها را روی درهایی که در راهرو قرار داشت و راه اصلی سالن بود ریختیم و خیلی سریع فرج درِ پشت سالن را به آتش کشید و من هم دو درِ دیگر را که در یکطرف سالن قرار داشت به آتش کشیدم. در اصلی سینما باز بود. موقعی که از پلکان پائین میآمدیم کسی متوجه ما نشد. ما خود را به خیابان رساندیم و من دیگر حیات را ندیدم». در جریان دادگاه رابطه محمد رشیدیان، از طراحان اصلی این جنایت، با محمد کیاوش آموزگار فقه و عربی در زمان شاه و نماینده اهواز در مجلس بعد از انقلاب مشخص میشود و اینکه رشیدیان کمیته شماره 48 انقلاب را در مقر فرماندار نظامی سابق تشکیل میدهد. اما وی که از طراحان اصلی این فاجعه بود، هیچگاه حتی بعنوان شاهد به دادگاه احضار نشد. حجتالاسلام موسوی تبریزی گفت: «چون ایشان به کار مهمی مشغول است، ما تلفنی از ایشان سئوال کردهایم و اگر لازم شد از او دعوت میکنیم به اینجا بیاید» و البته این ضرورت تا پایان دادگاه نیز احساس نشد! همچنین در جریان دادگاه روشن میشود که ريیس دادگاه یعنی موسوی تبریزی در همان ماههای اول انقلاب در ارتباط با افراد نامبرده به تأسیس حزب جمهوری اسلامی در اهواز میپردازد. همه شواهد مطرح شده در دادگاه نشان میداد که این افراد در روزهای آتشسوزی با هم در ارتباط بودهاند و بعد از انقلاب و در جریان تشکیل دادگاه ویژه سینما رکس توطئهگران و برنامهریزان این آدم سوزی پستها و مشاغل مهم مملکتی را اشغال کرده بودند. حرفهای تکبعلیزاده در چهارده جلسه دادگاه مسایل بسیاری را روشن کرد. هر چند که مقامات دادگاه و مسئولان مملکتی به انحاء مختلف سعی میکردند او را از گفتن حقایق و بردن نام اشخاص بر حذر دارند، با این همه حقایق بسیاری که از زبان او بیان شد، عاملان و آمران این فاجعه تکاندهنده را به مردم شناساند. در آن هنگام، میگفتند سرتیپ رضا رزمی رئیس شهربانی وقت، عامل آتش زدن سینما بوده است، می گفتند او درهای سینما را زنجیر کرده و کسانی را که میخواستهاند از ساختمان بیرون بیایند به درون رانده است و در تأيید این حرف، شاهدی هم درست کردند به نام علی محمدی، متولی مسجد اصفهانی ها که گفت: «من خودم زنجیر را روی در سینما دیدم و میخواستم با ماشین به در بکوبم و آنرا خراب کنم اما مأمورین شهربانی نگذاشتند.» در حالیکه در دادگاه، شاهدان واقعی ماجرا خلاف این را شهادت دادند. در گزارش شاهد عینی میخوانیم: «شهناز قنبری یکی از افرادی که در اولین لحظه حریق به داخل راهرو رسیده بود، در دادگاه گفت من از در اصلی سینما بیرون آمدم و در سینما با زنجیر بسته نبود. مرد دیگری نیز که کودک خردسالش را در آن لحظه به دستشویی برده و با دیدن شعلههای آتش خود و فرزندش را از در اصلی سینما به بیرون رسانده بود، همین گونه شهادت داد. صرافی بازپرس دادسرای آبادان نیز که همان شب گذارش به خیابان شهرداری افتاده بود و در لحظات اول حادثه به جلو سینما رکس میرسد در دادگاه سوگند خورد و گفت موقعی که من رسیدم زنجیری روی در سینما نبود. شاهد دیگر، جوانی بود که خود را از پنجره دستشویی سینما به خیابان انداخته و پایش هم شکسته بود، او گواهی داد که چون شعلههای آتش از توی راهرو زبانه میکشید، خودم را به خیابان انداختم.» اعدام چند بیگناه بجای عاملان واقعی: سرانجام دادگاهی که تمام اعضای هیأت رئیسه و دادرسان و ريیس دادگاه و دادستان آن در وجود دو نفر، حجتالاسلام موسوی تبریزی و یک نفر دیگر، خلاصه میشد متهمان را محاکمه و محکوم کرد. متهمان این دادگاه نه وکیل مدافع داشتند و نه هیأت داوران که درباره جرمشان داوری کند. تمام ایران چشم به این دادگاه دوخته بود تا شاید مجرمان واقعی را بشناسد، و دادگاه در میان بهت و حیرت همگانی از اینهمه بی عدالتی، بعد از چهارده جلسه، رأی خود را صادر کرد (15شهریور): شش نفر از متهمین به مرگ و بقیه به حبس های گوناگون محکوم شدند. اعدام شدگان: 1- حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف اول که به اعتراف خودش یکی از عاملین آتشسوزی بود. او در دادگاه جسارت زیادی به خرج داد و حقایق بسیاری را بيان کرد. 2- ستوان منوچهر بهمنی، افسر شهربانی آبادان. او چند روز قبل از واقعه به مرخصی رفته و همان روز به آبادان بازگشته و هنوز هم در مرخصی بود. او در خانهاش بود که یکی از مأموران ادارهء راهنمایی و رانندگی از جریان با خبرش میکند. ستوان بهمنی خود را به محل سینما و به جمع مأموران شهربانی میرساند و همراه دیگر مأموران شهربانی و آتش نشانی سعی میکنند آتش را مهار کنند. موسوی تبریزی در دادگاه تأکید میکرد که مرخصی رفتن ستوان بهمنی در این مدت و آمدنش در همان روز با نقشه قبلی بوده! و اما حقيقت ماجرا چه بود؟ ناظران دادگاه مي گفتند حجت الاسلام موسوي تبريزي ستوان بهمني را از قبل مي شناخت و در دادگاه هم به اين موضوع اشاره كرد: «مدتی بعد از واقعه سینما رکس، حجتالاسلام موسوی تبریزی در مسجد اصفهانی های آبادان به منبر رفته بود و در پایان سخنرانی و موقع خارج شدن از مسجد سوار بر ترک موتورسواری میشود، عبا و عمامهاش را در دست میگیرد و به طرف خرمشهر حرکت میکنند. در بین راه، نزدیک فرودگاه، ستوان بهمنی به آنها دستور توقف میدهد و آنها توجه نمیکنند و نمیایستند. ستوان بهمني يك تير هوايي شليك ميكند و آنها را تعقيب ميكند. سرنشينان موتور توقف ميكنند. ستوان بهمنی موقعی که به آنها میرسد یک سیلی به گوش حجتالاسلام موسوی تبریزی میزند و به نحوی زننده به او اهانت میکند. همین امر موجب کینه در دل حجتالاسلام موسوی تبریزی میشود و در روزهای برپایی دادگاه سینما رکس (به دنبال دستگیری مسببین احتمالی)، ستوان بهمنی دستگیر میشود و در دادگاه به ناحق، به اتهام شرکت در واقعه سینما رکس به جوخه اعدام سپرده میشود.»(مسببین واقعی فاجعه هولناك سينما ركس چه كساني هستند، از زبان يك شاهد عيني، 1364، ص23) 3- علی نادری، صاحب سینما رکس. او بیش از 60 سال داشت و در تهران زندگی میكرد. جرم او را به بی توجهی به امکانات ایمنی ساختمان ذکر کردند. 4- اسفندیار رمضانی، مدیر سینما رکس. اتهام او در دادگاه، سوء مدیریت و سوء استفاده شغلی، بی توجهی به وضع ایمنی سینما و بی مبالاتی و عدم استخدام کادر مجرب برای خدمات سینما و عدم احساس مسئولیت در قبال جان مشتریان ذکر شد. 5- سیاوش امینی آلآقا، سرهنگ شهربانی و ريیس اطلاعات شهربانی آبادان. وی که متخصص ضدخرابکاری بود، بلافاصله بعد از اطفای حریق برای تحقیقات در پیرامون واقعه و کشف آثار جرم و وسایلی که در این حریق به کار گرفته شد، به داخل سینمای سوخته شده میرود. بعد از چند نوبت کنکاش و جستجو بدون دستیابی به آثار و علایم مشخص و یا چیزی که بتواند سرِ نخی را به دست دهد، گزارشی بر اساس مشاهدات عینی و شکل ظاهری حریق تهیه میکند. قطعات شکسته چند بطری در راهرو سینما را تنها اشیاء مکشوفه در این آتشسوزی ذکر میکند و فاجعه را ناشی از یک حریق گسترده و حساب شده و با برنامه قبلي [اعلام میکند]. او ذکر کرد که ابتدا درهای ورود و خروج سالن که چوبی بوده، به آتش کشیده شده و سپس دامنه حریق تمام بدنه سینما را که از داخل با یونولیت پوشیده شده بوده در بر میگیرد. در نتیجه تلاش مأموران آتش نشانی و شهربانی نتوانسته در نجات قربانیان مؤثر افتد. سرهنگ نامبرده تحت تأثیر ابعاد فاجعه و تلفات انسانی آن چنان گیج و مبهوت میشود که بعد از گذشت هشت ماه از این فاجعه، گیجی و ابهام به وضوح در چهره و بیانش مشهود بود... نامبرده چند ماه بعد از انقلاب خود را در اختیار مسئولان رژیم جدید قرار داده بود. 6- فرجاللـه مجتهدی، کارمند ساواک. او مدت کمی قبل از آتشسوزی به آبادان منتقل شده بود. استدلال دادگاه این بود که چرا انتقال این مأمور ساواک به آبادان در روزهای وقوع حادثه صورت گرفته؟! و این جابجایی با یک نقشه قبلی و در رابطه با حریق سینما بوده است[!] او که در جلسات دادگاه بیمار و رنجور بود و بستههای قرص و دارو به همراه داشت، خود را یک کارمند معمولی ساواک معرفی کرد و گفت که در طول خدمتش هیچگاه به کسی تعدی نکرده و هیچگاه مرتکب خلافی نشده... او انتقالش به آبادان را در رابطه با جابجایی که در آن ایام در بین مأموران ساواک صورت میگرفت می دانست و آن را یک امر عادی تلقی میکرد و سعی داشت به هر وسیله ممکن بی گناهی خود را توضیح دهد. متهمینی که در این دادگاه به حبس های از یک تا سه سال محکوم شدند یک سرهنگ شهربانی آبادان، پنج مأمور اداره آتش نشانی و سه تن از کارکنان سینما بودند: «سرهنگ خنافر از ابواب جمعی شهربانی آبادان بود. استشهاد اهالی محل و مغازهداران به نفع وي جان او را از مرگ نجات داد. این افسر روز وقوع آتشسوزی در شهربانی آبادان حضور داشته و با سر و صداهای اطراف سینما به اتفاق تعدادی پاسبان به کمک مأموران آتشنشانی میشتابد. به پاسبانهای همراهش دستور میدهد از پلههایی که مأموران آتشنشانی در اطراف سینما نصب کرده بودند بالا بروند و با پتک و کلنگ و هر وسیله دیگر که در دسترس بود اقدام به تخریب دیوار سالن سینما کنند زیرا از درهای ورودی امکان داخل رفتن نبود. این افسر در حالی که دچار احساسات شده بود و به شدت گریه میکرد برای نجات جان محاصره شدگان در آتش سعی و تلاش میکرد. مأموران دیوار ضلع غربی سینما را به دستور این افسر خراب کردند... دادگاه سرهنگ خنافر را به دو سال حبس محکوم کرد.» اتهام مأموران آتشنشانی از طرف دادگاه عبارت بود از اهمالکاری و بی توجهی به مسئولیت خطیری که به عهده داشتند و مهمتر اینکه ريیس دادگاه (موسوی تبریزی) بدون داشتن دلایل و مدارک کافی سعی بر این داشت که عدم موفقیت به موقع اطفای حریق را ناشی از نوعی تبانی و مأموریت مرموز کارمندان آتش نشانی، از طرف رژیم به حساب آورد! تلفنچی اداره آتش نشانی در روز وقوع حریق از یک سو به محض دریافت خبر به حکم وظیفه خبر حریق را به اطلاع سرپرست عملیات آتش نشانی میرساند و از سوی دیگر علاوه بر آنکه ساعت دقیق خبر به وسیله کامپیوتر ثبت گردیده بود آنرا در دفتری جداگانه نیز یادداشت مینماید و هر دو دفتر روی میز ريیس دادگاه قرار داشت. در ادعانامه و کیفرخواستی که دادستان دادگاه قرائت كرد، مطالبي كلي بيان شده بود (به جز متهم رديف اول) و در مورد اتهام مأموران آتشنشاني هيچ چيز را روشن و مبرهن نميساخت. در جلسات دادگاه، مأموران آتش نشانی با جزئیات کامل ساعت با خبر شدن حادثه و چگونگی تلاش شان را برای اطفای حریق با استناد به شهادت اهل محل و حاضران در هنگام وقوع حریق، بیان کردند. یکی از شایعاتی که در روزهای وقوع حادثه خیلی دامن زده میشد و در دادگاه نیز مطرح گردید، خالی بودن تانکرهای آب در محل آتشسوزی بود. در صورتی که راننده و سایر کارمندان آتشنشانی مطلب را قویاً تکذیب نموده و گواه مدعای خود را مغازهداران و شاهدان عینی در صحنه معرفی نمودند که ناظر عملیات اولین تانکر محتوی آب در محل حادثه بودند و تانکر دوم هم كه بعد از لحظاتی به محل حریق رسید محتوی آب بود. اما این دو تانکر نتوانستند حریق را خاموش کنند و در نتیجه مأموران تلاش میکنند با استفاده از شیرهای آب اضطراری پیادهروهای خیابانهای اطراف به اطفای حریق بپردازند که این کار هم عملی نگردید لذا آنها از شیرهایی که قابل استفاده بود و در مسافتی دورتر قرار داشت، استفاده کرده و حریق را به کمک مأموران شهربانی و مردم خاموش میکنند. سرپرست مأموران عملیات اطفای حریق در دادگاه مطالب مبسوطی پیرامون حریق و رابطه آن با زمان (لحظهها و ثانیهها) و روند تصاعدی آن بیان کرد. اما هیچکدام از دلایل مورد پسند قرار نگرفت و ريیس دادگاه بدون اینکه خود، دلیل یا مدرکی علیه آنها داشته باشد، به حبس محکوم شان کرد. در حالیکه شرکای جرم تکبعلیزاده یعنی لرقبا و ابولپور را نه به عنوان متهم، که تنها به عنوان شاهد به دادگاه احضار کرد. آنها هم ارتباط خود را با تکبعلیزاده و حتی تهیه بنزین را انکار نکردند، با این حال محاکمه و محکوم نشدند. سوابق خرابكاري انقلابيون: پس از انقلاب گوشه اي از جنايات روحانيون انقلابي، اين قديس نمايان پوشالي، توسط برخي از عوامل خودي برملا شد. بعنوان مثال آيت الله لاهوتي در مصاحبه اي با روزنامه كيهان به تاريخ 23 آذر 1358 به نقش احمد خميني در آتش سوزي سينماي قم اشاره و عنوان كرد: «... او ]حاج احمد خميني[ بعلت علاقه شديدش به واژگوني رژيم سابق و براي اينكه به رژيم بفهماند كه روحانيت زنده است دستور انفجار سينماي قم را صادر كرد.» شيخ علي تهراني، شوهر خواهر سيد علي خامنه اي، كه در آغاز انقلاب از سوي خميني بعنوان قاضي شرع خوزستان منصوب شده بود و پرونده را كاملاً مطالعه كرده بود مي گويد: «من خودم، چون رييس تمام دادگاه هاي خوزستان هم بودم و رفتم پرونده را ديدم، هيچ شكي ندارم كه آن هيأت اسلامي كه براي مبارزات در قم بود، دستور داده كه چهار نفر رفتند و چهار گوشه سينما ]ركس[ را با بنزين آتش زدند...» «در دوران انقلاب سینماها همراه با بانکها و مشروب فروشیها و کاباره ها و بعضی رستوران ها مورد حمله قرار گرفتند. با وسعت گرفتن خیزش عمومی و غلظت یافتن رنگ مذهبی آن، تعداد سينماهاي سوخته شده تا 28 مرداد 57 در سراسر كشور به 29 سينما رسيد. تنها در هفته قبل از به آتش کشیده شدن سینما رکس، شش سینما در شهرهای مختلف به آتش كشيده شد كه از آن جمله مي توان به دو سينماي معروف تهران (دياموند و شهر فرنگ) اشاره كرد، و 14 اقدام به شروع حریق توسط مأموران آتشنشانی متوقف شده بود. گرچه مسئولیت آتشسوزی بعضی رستوران ها و کابارهها از جمله رستوران خوانسالار در تهران با استفاده از بمب دست ساز كه به كشته شدن قريب به هفتاد نفر انجاميد توسط گروه توحیدی صف به عهده گرفته شد. (پس از انقلاب اعضاي گروه توحيدي صف به همراه چند گروه خرابكار ديگر، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را بنيان نهادند) در 28 مرداد 57، ساعت سه و سی دقیقه بامداد، نزدیک اذان صبح، جوجه کبابی حاتم تهران در آتش سوخت. هیچکس مسئولیت به آتش کشیده شدن سینماها را رسماً به عهده نمیگرفت. دستگاه حکومتی مسئولیت آنها را به گردن «خرابکاران» و مخالفین مذهبی میانداخت و اینان نیز گرچه بعضی اوقات عوامل ساواک را مسبب این آتش سوزیها قلمداد میکردند، گاه اصل آتش زدن سینماها را به عنوان «مراکز فساد و تخدیر نسل» مورد تأئید قرار میدادند.» انقلاب اسلامی (در هجرت)، شماره 104، مرداد 1364) آبادان و مردم آن كه آوازه سهل گيري و زندگي آرام و لب كارون شان هر سال هزاران ايراني را رهسپار ديدار و تازه كردن ديدار با آن شهر مي كرد، پس از اين فاجعه ديگر هرگز روي خوش به خود نديد. مسببان اصلي آتش سوزي سينما ركس بر اين اعتقاد بودند كه با اعدام تكبعلي زاده و خاموش كردن وجدان بيدار شده او براي هميشه نقش خود را در اين فاجعه پنهان خواهند كرد، اما هستند وجدانهاي بيداري كه اسناد و مدارك مربوط به اين فاجعه را با چنگ و دندان حفظ مي كنند تا با سپردن آن به نسل هاي آينده، اين هشدار را فراروي ايرانيان قرار دهند كه رسيدن به اهداف انساني جز از راههاي انساني ميسر نيست و نمي توان از كساني كه با سوزاندن مردم به قدرت مي رسند، انتظار بهي داشت. منابع: 1- شیدا نبوی، «آبادان، 28 مرداد 1357، سینما رکس»، چشم انداز، شماره 20، بهار 1378 2- بهرام چوبینه، «پشت پرده های انقلاب اسلامی – اعترافات حسین بروجردی»، بنیاد فرهنگ ایران در فرانسه 3- الف.کارگشا، «سی امین سالگرد فاجعه سینما رکس آبادان»، فصلنامه آزرپاد، سال اول، شماره 2، تابستان 1387 4- بی نام، «یادداشتهای بی تاریخ...»، ماهنامه پژواک، اکتبر 2007 (مهرماه 1386) 5- ویژه نامه «گاهشمار انقلاب»، بی بی سی فارسی و... تهیه و تنظیم: بزرگمهر ،آراسپ ایران |
۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه
بیست و هشت مرداد سالگرد فاجعه سینما رکس آبادان: یادآوری جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد
۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سهشنبه
مشکلتان با رضا پهلوی چیست؟
یکی از مهمترین عواملی که باعث موفقیت جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات در تقابل با اپوزیسیون و مخالفانش شده همواره این بوده که بخوبی دشمنان بالقوه و تاثیر گذارش را شناسایی کرده و مبارزه خود را برروی ان نیروها متمرکز و هدفمند کرده و همین امر یکی از مهمترین عوامل حفظ بقای کشتی به گل نشسته ولایت فقیه بوده است. ازموده را ازمودن خطاست اکثریت اپوزیسیونی که اکنون برای ولایت فقیه شاخ و شانه میکشند همانهایی بودند که خودشان ان را بر سر ملت بدبخت ایران خراب کردند و اکنون نیز در لیبرال دموکراسی های غربی جا خوش کرده اند و برای دیگران نسخه میپیچند. اگر این فرض را در نظر بگیریم که روشنفکران و مبارزان همیشه طلبکار ما در زمان وقوع فاجعه شوم 57 گول خورده اند و نمیداستند که قرار است که چه بر سرشان بیاید بنابراین نتیجه میگیریم که عملا با این فاجعه جانگدازی که خلق کرده اند عملا خود را ورشکسته سیاسی کرده اند و دیگر حق نسخه چینی را ندارد و صلاحیت انها در پیشگاه ملت رنجور ایران مورد سوال و تردید قرار گرفته است. ضمنا فرق روشنفکر با عوام در این است که روشنفکر با یک دید جهان شمول و واقعبینانه باید در قبال مسائل جامعه موضعگیری و روشنگری کند بنابراین اگر روشنفکران ما در ان زمان همچون عوام فریب خورده اند پس نمیتوانند لقب ارزشمند روشنفکر را با خود یدک بکشند و هیچ فرقی با عوام ندارند و اکنون نیز نمیتوانند ادعای ان را داشته باشند. اگر این فرضیه را در نظر بگیریم که روشنفکران با توجه به نظریه ولایت فقیه مطرح شده از سوی خمینی و با توجه به پیشینه مخرب و خطرناک روحانیون و همچنین با علم به اینکه عملا با انتصاب بختیار ایران همان روندی را میپیمود که انها میخواستند کماکان بدنبال خمینی راه افتادند بنابراین باید بپذیرند که خائن به ملک و مملکت خویش اند و باید کماکان در توهم قدرتی که بخاطر ان بدنبال خمینی راه افتادند باقی بمانند چرا که عملا صلاحیت و مشروعیت سیاسی انها بشدت خدشه دار شده و مورد سوال ملت ایران قرار گرفته است. در این بین عده ی قلیلی از انقلابیون 57 چون اقای حشمت رئیسی وجود دارند که شرافتمندانه به اشتتباهات خود معترف شده و پرده از اسرار میگشایند و خود را با شرایط امروز ایران تطبیق داده و مبارزه ای عملی و موثر را با جمهوری اسلامی میاغازند و مورد استقبال مردم هم قرار میگیرند. اما شوربختانه کثیری از انقلابیون 57 کماکان خود را در صحرای کربلای 28 مرداد میبینند و مهمترین هدفشان نه مبارزه با جمهوری اسلامی بلکه مبارزه با وارث خاندان پهلوی میباشد در این بین حتی عده ای از این انقلابیون بخاطر حفظ پرنسیب از دست رفته شان کماکان به انقلابی که کردند اعتقاد دارند و فقط خواهان رفرمهایی در درون نظام گندیده ولایت فقیه فقیه میباشند. اپوزیسیون بدنبال نخود سیاه یکی از مهمترین عواملی که همواره باعث موفقیت جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات در تقابل با اپوزیسیون و مخالفانش شده همواره این بوده که بخوبی دشمنان بالقوه و تاثیر گذارش را شناسایی کرده و مبارزه خود را برروی ان نیروها متمرکز و هدفمند کرده و همین امر یکی از مهمترین عوامل حفظ بقای کشتی به گل نشسته ولایت فقیه بوده است. اکنون با توجه به فضای بسته سیاسی در داخل و عدم وجود سندیکا و احزاب سرنگونی جمهوری اسلامی بیش از پیش نیازمند یک شورای ملی جهت پوشش باورهای مختلف سیاسی و نمایندگی امیال های جامعه رنگارنگ ایران میباشد. یکی از بحث های هدفمندی که اخیرا مد شده و مدام مطرح میشود اینست که نیازی به تشکیل چنین شورایی نیست و باید توجه مان به داخل ایران باشد. حال سوال اینجاست وقتی داخل توان تشکیل چنین شورایی را ندارد خلاء برامده از سقوط نظام را چه کسی قرار است پر کند شاید اقایان دوست دارند این بار خمینی دیگری این بار از نوع کراواتی اش را برای ما تجویز کنند. کنش ها و اعمال اپوزیسیون را جمهوری اسلامی بخوبی شناسایی کرده و با ارسال نیروهای نفوذی اش در بین انها بیشتر به فضای مشوش و انحصار طلبانه انها جهت ناامید کردن مردم دامن میزند و متاسفانه اپوزیسیون متوهم و انحصار طلب ما هم کماکان چون سال 57 بصورت خوداگاه و عده ای هم بصورت ناخوداگاه الت دست وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی شده اند و در توهم اینکه روزی خودشان بتوانند قدرت را قبضه کنند حاضر به ایجاد یک ائتلاف و اتحاد ملی که کابوس و تیر خلاص جمهوری اسلامی است نمیشوند. به همین روی کسانی که خط خود را از خط جمهوری اسلامی کاملا جدا کرده و سخن از ائتلاف و هم بستگی ملی و سرنگونی جمهوری اسلامی میزنند همواره مورد حمله و هجوم خوداگاه یا ناخوداگاه این افراد قرار میگیرند. شاهزاده رضا پهلوی بعنوان یک شخصیت شاخص و بین المللی که با اعلام مواضع فرا حزبی و فراجناحی اش همواره دیگر گروه ها را به ائتلاف و اتحاد فرامیخواند بصورت کاملا هدفمند و غیر منطقی مورد هجوم قرار میگیرد. در این روزهای حساس و سرنوشت ساز میهنمان جمهوری اسلامی بخوبی نیروهای تاثیر گذار و خطرناک را شناسایی کرده و نوک پیکان حملاتش را این روزها متوجه شاهزاده رضا پهلوی کرده است. هم میهنان و جوانان ارجمند تفکر و باور سیاسی من و شما هر چیزی میتواند باشد در واقع در جامعه تا کثرت گرایی و جناح بندی وجود نداشته باشد دموکراسی به هیچ وجه نمیتواند شکل بگیرد چیزی که متاسفانه اکثریت اپوزیسیون ورشسکته ما نمیخواهد ان را بپذیرد و خواهان جامعه ای هستند که که فقط انها مدنظر دارند و باورهای دیگر را به هیچ وجه نمیپذیرند به همین روی امیدوارم تحت تاثیر تبلیغات و لجن پراکنی های این جماعت قرار نگیرید و با بررسی کارنامه ی 33 ساله اقای رضا پهلوی و با بررسی اصول مطرح شده از جانب ایشان منجمله : 1-سکولاریسم 2-حفظ تمامیت ارضی 3-تدوین قانون اساسی اینده بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر و نهایتا اصل برگزاری انتخابات ازاد برای تعیین نوع نظام اینده تحت نظارت سازمان های بین المللی جدای از اینکه جمهوری خواه هستید یا پادشاهی خواه یا ... از این اقدام فراجناحی و فراحزبی شاهزاده حمایت بعمل اورید تا به بهترین نحو از این سرمایه ملی بر علیه دژخیمان استفاده کنیم. پاینده ایران عرفان از ایران |
۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه
بهرام مشیری و کلی گویی های عوام فریبانه /کوروش از تهران
یکی از بزرگترین گرفتاری های تاریخ نگاری به ویژه درباره تاریخ معاصر ایران «ساده سازی» های ایدئولوژیک و قبیله ای و «یکسویه نگری های فرقه ای» است، نمونه بارز این امر سخنان بهرام مشیری است، مشیری همواره با «هتاکی»، «توهین» و «تحریف» قصد دارد کل دوره پهلوی را «سیاه» جلوه دهد و با سخنان «عوامفریبانه» تلاش می کند نظرات تحریف شده و جعلکارانه خود را به افکار عمومی تحمیل کند.
مشیری که هرگز مبانی تاریخ نگاری بی طرفانه را رعایت نمی کند قصد دارد تا با پاشیدن خاک در چشم مردم و نوعی «عوام فریبی» و «عوام گرایی»، تاریخ را یکسره ساده کرده از مصدق و جبهه ملی و مخالفان حکومت پهلوی افرادی «بی خطا» و «فرشته» بسازد و حکومت پهلوی و رضاشاه و محمدرضاشاه را «اهریمنانی خون آشام» جلوه دهد، این روش مشیری نشان می دهد این فرد اساسا با تحلیل تاریخ و نقد دوره های تاریخی بیگانه است و جز «فحاشی» و «هتاکی» و «تحریف گری» روش دیگری ندارد.
مشیری در ادامه همان سنت پهلوی ستیزی است که هرگونه تجدد، پیشرفت و توسعه زمان پهلوی را انکار می کردند و با سیاه نمایی های جعلکارانه توانستند افکار عمومی فریب داده و زمینه ساز تاسیس جمهوری اسلامی شوند، مشیری با حالت کینه توزانه و با ادبیاتی که به اهالی گود زنبورک خانه شبیه است سعی دارد طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی و دستاوردهای دوره پهلوی را طرفدار «استبداد سابق» معرفی کند، این سخن مشیری جز جعلکاری و فریب مردم نام دیگری ندارد، آنچه مورد دفاع طرفداران دوره پهلوی است «تجدد سابق» و از دست رفته ایران است.
مشیری با یکسویه نگری تعصب آلود همواره یا در صدد انکار دستاوردهای دوره رضاشاه و محمدرضاشاه است یا سعی می کند این دستاوردها را لوث کند و کم ارزش جلوه دهد.
مشیری برخلاف نظر ماکس وبر معتقد است مردم و روشنفکران هیچگاه اشتباه نمی کنند! در حالی که فلاسفه علوم سیاسی و جامعه شناسان برجسته ای چون ماکس وبر همیشه بر امکان اشتباه از سوی مردم تاکید کرده اند1، این فقره از سخنان مشیری بازگو کننده فریبکاری اوست، روشنفکری مجیز گویی و چاپلوسی مردم نیست، باید مردم را آگاه کرد، روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری و بررسی رفتار مردم و بالا بردن فرهنگ سیاسی آنان است.
بهرام مشیری با تحریف مکرر تاریخ و یکسویه نگری و سیاه نمایی دوره پهلوی تنها فرومایگی خود را آشکار می سازد، مشیری با وقاحت بی نظیری افسران ارتش دوره پهلوی را مسخره می کند و بر جنازه خون آلودشان می خندد، اکثر سیاستمداران دوره پهلوی را دزد و خائن می نامد، به کارآفرینان دوره پهلوی تهمت می زند و آنان را نوکران شاه معرفی می کند و طرفداران ارزشها و خدمات دوره پهلوی را افراد طرفداراستبداد می نامد، این سطح پایین گفتار مشیری نشان می دهد یکی از اهداف او مبتذل ساختن امر سیاسی و ایجاد انحراف در افکار عمومی است ، مشیری همواره کلی گویی می کند، از بازگو کردن حقایق تاریخ طفره می رود و با تولید جهل و جعلکاری فضای سیاسی ایران را آلوده می سازد.
مشیری با روشی جعلکارانه طرفداران اندیشه خود را افراد «آزادیخواه» و طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی را «دیکتاتور خواه» می نامد که این یک تهمت آشکار است، دفاع از دستاوردهای دوره پهلوی دفاع از تجدد است، دفاع از توسعه و عمران و آبادانی و تحولات حقوقی است، دفاع از کارآفرینی و شکوفایی صنعتی و دادگستری مدرن است، دفاع از نرخ تورم و بیکاری پایین است، دفاع از تاسیس ارتش مدرن است، دفاع از تاسیس مدارس جدید است، دفاع از حسن امام جمعه است که بهترین قانون مدنی تاریخ ایران را نوشت، دفاع از برادران خیامی است که در رشد و توسعه صنعت و نظام توزیع کالا در ایران فعالیت می کردند، دفاع از مردان توانمند اقتصاد ایران مانند رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی (گروه صنعتی مینو)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) ، محمود رضایی (مس سرچشمه) و سایر تجار و صنعتگران عصر پهلوی دوم است که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و ایران را وارد چرخه توسعه صنعتی نمودند.
آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از استبداد نیست اما سیاه نمایی شما نسبت به دوره پهلوی دفاع از جهل و بی خبری و تحریف است، دفاع از دوره پهلوی دفاع از قرارداد 1975 الجزایر با عراق است، دفاع از تسلط ایران بر خلیج فارس در دوره پهلوی است، دفاع از محمدرضاشاه دفاع از یک شخص نیست دفاع از یک «روند» و یک «بینش» است، روندی که کشور ایران با وجود همه کمبودها و اشتباهات به طرف توسعه و رونق اقتصادی می پیمود و نیز دفاع از بینشی توسعه گراست، آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از خدمات محمد صفی اصفیاء است، دفاع از ابوالحسن ابتهاج است، دفاع از دکتر علی آبادی دادستان برجسته عصر پهلوی است.
بهرام مشیری هرگز یک مورخ نیست، ادعای مورخ بودن او پوچ و فاقد اعتبار است، یک مورخ هرگز کلی گویی نمی کند، یکسویه سخن نمی گوید و تاریخ را به میل خود تحریف نمی کند، چه کسی گفته طرفدار نظام پادشاهی یک فرد طرفدار استبداد و یک جمهوریخواه لزوما یک آزادیخواه است، مشیری حتا تاریخ جهان را هم دستکاری می کند، آنچه از تجربه تاریخ جهان آموخته شده نشان می دهد برخلاف تبلیغات کر کننده جمهوریخواهان، خاستگاه و ریشه دمکراسی در جهان پادشاهی های هلند و انگلستان بوده اند2، چطور ممکن است امروز کسی که طرفدار مدل پادشاهی پارلمانی مانند هلند و انگلستان است «طرفدار استبداد» نامیده شود؟ آیا تقسیم سیاستمداران و امر سیاسی به دوگانه «خائن / خادم» و «خیانت / خدمت» کاری صحیح و مبتنی بر روش نقد تاریخ است؟ این روش مشیری جز مسموم و آلوده کردن فضای تحلیلی نام دیگری دارد؟
کسانی گمان می کنند نباید به تحریف گری های بهرام مشیری پاسخ داد ولی این نظر اشتباه است زیرا یکی از مهمترین موانع توسعه سیاسی در ایران «تحریف تاریخ» و «ارائه گزارش غلط از تاریخ» به مردم است، مشیری چون یک جعلکار سیاسی است هرگز در قامت یک مورخ ظاهر نمی شود وگرنه اگر یک تحلیل گر تاریخ قصد حقیقت یابی دارد باید از گرایش های سیاسی خود نیز انتقاد کند، چطور است که تا کنون آقای مشیری حتا یکبار نسبت به قانون شکنی های3 کودتا گونه مصدق انتقادی را روا نمی دارد؟ ، چطور است ایشان یکبار از اتحاد جبهه ملی با فداییان اسلام سخن نمی گویند؟ چرا ایشان یکبار ترور حسنعلی منصور و سایر دولتمردان عصر پهلوی یا سوء قصد علیه محمدرضاشاه را محکوم نمی کند؟ چطور است ایشان هرگز به همپیمانی دکتر فاطمی با نواب صفوی نقدی روا نمی دارد؟ چرا آقای مشیری یکبار به پشت کردن جبهه ملی نسبت به دکتر صدیقی و دکتر بختیار اشاره نمی کند؟ چرا ایشان یکبار اتحاد سنجابی با خمینی را مورد بررسی قرار نمی دهد؟
دوران سیاه نمایی و جعلکاری و یکسویه نگری در تاریخ به پایان رسیده، تفکر آقای مشیری و همفکران ایشان تفکری به بن بست رسیده است، دست ایشان و همفکرانشان هم خالی است زیرا دستاوردهای دوره پهلوی آنقدر زیاد است که صدها نفر مانند مشیری هم نمی توانند با عوامفریبی آنها را بپوشانند، آقای مشیری نمی تواند با «ساواکی» نامیدن منتقدان خود و هوچیگری و چاقو کشی تلویزیونی از پاسخگویی نسبت به دروغها و تحریف هایش خود طفره رود.
نگاهی اجمالی به کارنامه دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات تحریف شده مشیری از منظر هر شاخصی حکومت پهلوی کارنامه قابل قبولی نسبت به قاجاران و جمهوری اسلامی دارد، ایران زمان پهلوی نسبت به همسایگان خود کشوری پیشرفته و توسعه یافته به حساب می آمد، هیچ کس مدعی نیست در دوره پهلوی هیچ اشکالی وجود نداشت و فقط مخالفان مقصر بودند ( یکی از جعلکاری های مشیری) ولی آنچه از تاریخ و اسناد می توان برداشت کرد این است که دوره پهلوی با همه فراز و نشیب ها دوره توسعه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، تحولات حقوقی و موفقیت های دیپلماتیک بوده است، واضح است این دستاوردها «نسبی» هستند و در هر بخشی از آنها به شکل طبیعتا نواقصی وجود داشته است.
آقای مشیری بهتر است بداند طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی «شاه اللهی» نیستند، ما شاه را خدا و بی خطا نمی دانیم، شاه هم مانند همه سیاستمداران جهان دارای اشتباهاتی بوده اما با قاطعیت می توان شما را «مصدق اللهی» نامید زیرا هیچگاه به اشتباهات و قانون شکنی های مصدق اشاره نمی کنید، شما در ادامه همان سنت سیاسی آلوده و مسمومی هستید که مصدق پایه گذاشت، زیرا مصدق مانند شما مخالفان و منتقدان خود را خائن می نامید.
آقای مشیری! نوکر صفت کسانی هستند که خود آگاه و یا ناخودآگاه آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و با اختلاف اندازی و ایجاد سوء تفاهم به استمرار جمهوری اسلامی کمک می کنند، تحریف گری شما نسبت به دوره پهلوی هیچ تفاوتی با دروغهای شاخدار کتابهای تاریخ دبیرستان در جمهوری اسلامی ندارد، جنابعالی با یکسویه نگری، فحاشی و هتاکی اثبات نمودید که حقیقتا بنیانگذاران چماق کشی در ایران هواداران مصدق در جبهه ملی بودند، برخلاف تبلیغات پهلوی ستیزان، طرفداران مصدق در جبهه ملی را باید جزو بنیانگذاران چماقکشی درایران دانست، مطالعه تاریخ به خصوص آن چه از تاریخ شفاهی آن دوران میتوان برداشت کرد به ما نشان میدهد که نخستین چماقداران سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند، رهبر یکی از احزاب طرفدار جبهه ملی یکی از این افراد بود که عدهای چماقدار را مدیریت میکرد، سالهاست که این واقعیت از نظر مردم ما پنهان مانده است، جریان سیاسی پشتیبان مصدق مشوق چماق کشیها و بیاخلاقیهای سیاسی بود و چماقکشیهای خیابانی و اتهام زنی های ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی تحت عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود4.
بهرام مشیری بهتر است بداند برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده، خلیل ملکی، حسین مکی و مظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند، برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق در تعهد، تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر می کرد ملی و مردمی بود و برای گسترش دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحت های دوستانه بسنده کردند، ولی برخی دیگر، مانند دکتر شایگان ها و مهندس بازرگان ها و دکتر سنجابی ها و شمار دیگری از همگنان، از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمان برانداز خود در تلاش انتقامجویی های قبیله ای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند5.
تحریف تاریخ از سوی بهرام مشیری این الزام را به وجود می آورد که نیروهای سیاسی آزادیخواه و حقیقت طلب ایران باید به طور قاطع و همه جانبه با دروغها و جعلکاری های او مقابله کرده و اجازه ندهند نسل های دیگری در ایران قربانی کینه جویی های قبیله ای ورشکستگان سیاسی مانند مشیری شوند، گمان می کنم امثال مشیری آب در هاون می کوبند زیرا در خاطره جمعی کثیری از ایرانیان دوره پهلوی با مفاهیمی چون «آسایش»،«رفاه» و «اعتبار جهانی» گره خورده است و همان طور که دکتر میلانی اشاره کرد:«ایران در سال 1357 اقتصادی شکوفا، قوی و رو به رونق داشت6»، تمامی برآوردها نشان می دهد برخلاف نظرات جعلی آقای مشیری، بسیاری از زمینه های دمکراسی در اواخر عصر پهلوی فراهم شده بود، توسعه سیاسی تا اندازه زیادی وابسته به توسعه اقتصادی است، بدون وجود رفاه (که به طور نسبی پدید آمده بود)، آزادی معنا ندارد و بدون طبقه متوسط اقتصادی (که در دوره پهلوی شکل گرفته بود) دمکراسی پدید نمی آید، دمکراسی امری «ذهنی» نیست و در انتزاع شکل نمی گیرد، ایران امروز اما بی بهره از توسعه اقتصادی، طبقه متوسط و فلسفه سیاسی برای گذار به دمکراسی است در حالی که در دوره پهلوی در پاره ای زمینه ها برای توسعه سیاسی زمینه فراهم شده بود، در پایان گمان می کنم این شعر مولوی وصف خوبی از حال و هوای بهرام مشیری به دست می دهد، آنجا که مولوی می گوید « از همه محروم تر خفاش بود/ کو عدوی آفتاب فاش بود».
زیرنویس
1- ماکس وبر معتقد است توده ها می توانند اشتباه کنند و چنین نیز می کنند، مثلا در عرصه سیاست این توده ها هستند که با هیجاناتشان منجر به روی کار آمدن دولتی مشکل ساز می شوند، اساسا وبر طرفدار دمکراسی نخبه گراست، مقاله عباس نعیمی
2- اعلامیه استقلال هلند در 1581 صادر شده است که در بخشی از آن آمده است:«... مردم می توانند قانونا مبادرت به برگزیدن شاه دیگری [غیر از شاه مستبد] کنند تا مدافع آنان باشد...» (دائره المعارف دمکراسی، زیر نظر مارتین لیپست)؛ در این زمان (1581) هنوز دو قرن تا پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و استقلال ایالات متحده آمریکا باقی مانده بود و هنوز جمهوری مدرن متولد نشده بود، اما پادشاهی هلند و نیز پادشاهی انگلستان به تدریج دمکراسی های مدرن را سامان دادند، در انگلستان سابقه آزادیخواهی به سال 1215 باز می گردد، زمانی که ماگناکارتا یا منشور کبیر از سوی شاه «جان» و با فشار اشراف و کشیشان صادر شد و در پی آن نوعی از جمهوری اشراف یا مشروطه سلطنتی شکل گرفت، منشور کبیر گرچه اعلام مشارکت و شراکت دو گروه نخبه اجتماعی (بارون ها و کشیش ها) در حکومت بود اما از آن جا که نهادهای حقوق اساسی مدرن مانند هیات های منصفه و پارلمان را ایجاد کرد، پایه دیگر اعلامیه های حقوق بشر شد و در تدوین اعلامیه استقلال آمریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر نقش اساسی داشت، محمد قوچانی (1384)، یادنامه شرق، تاریخ و اندیشه
3- - یک نمونه از قانون شکنی مصدق ، دكتر معظمي رئيس مجلس شورای ملي در جلسهای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفت:«در قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان با آن مخالف هستند»، مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی
4- دکتر موسی غنی نژاد، تارنمای تاریخ ایرانی
5- وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
6- عباس میلانی، گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا، 2 جولای 2012
کوروش / تهران.....................
منبع:پارس دیلی نیوز
مشیری در ادامه همان سنت پهلوی ستیزی است که هرگونه تجدد، پیشرفت و توسعه زمان پهلوی را انکار می کردند و با سیاه نمایی های جعلکارانه توانستند افکار عمومی فریب داده و زمینه ساز تاسیس جمهوری اسلامی شوند، مشیری با حالت کینه توزانه و با ادبیاتی که به اهالی گود زنبورک خانه شبیه است سعی دارد طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی و دستاوردهای دوره پهلوی را طرفدار «استبداد سابق» معرفی کند، این سخن مشیری جز جعلکاری و فریب مردم نام دیگری ندارد، آنچه مورد دفاع طرفداران دوره پهلوی است «تجدد سابق» و از دست رفته ایران است.
مشیری با یکسویه نگری تعصب آلود همواره یا در صدد انکار دستاوردهای دوره رضاشاه و محمدرضاشاه است یا سعی می کند این دستاوردها را لوث کند و کم ارزش جلوه دهد.
مشیری برخلاف نظر ماکس وبر معتقد است مردم و روشنفکران هیچگاه اشتباه نمی کنند! در حالی که فلاسفه علوم سیاسی و جامعه شناسان برجسته ای چون ماکس وبر همیشه بر امکان اشتباه از سوی مردم تاکید کرده اند1، این فقره از سخنان مشیری بازگو کننده فریبکاری اوست، روشنفکری مجیز گویی و چاپلوسی مردم نیست، باید مردم را آگاه کرد، روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری و بررسی رفتار مردم و بالا بردن فرهنگ سیاسی آنان است.
بهرام مشیری با تحریف مکرر تاریخ و یکسویه نگری و سیاه نمایی دوره پهلوی تنها فرومایگی خود را آشکار می سازد، مشیری با وقاحت بی نظیری افسران ارتش دوره پهلوی را مسخره می کند و بر جنازه خون آلودشان می خندد، اکثر سیاستمداران دوره پهلوی را دزد و خائن می نامد، به کارآفرینان دوره پهلوی تهمت می زند و آنان را نوکران شاه معرفی می کند و طرفداران ارزشها و خدمات دوره پهلوی را افراد طرفداراستبداد می نامد، این سطح پایین گفتار مشیری نشان می دهد یکی از اهداف او مبتذل ساختن امر سیاسی و ایجاد انحراف در افکار عمومی است ، مشیری همواره کلی گویی می کند، از بازگو کردن حقایق تاریخ طفره می رود و با تولید جهل و جعلکاری فضای سیاسی ایران را آلوده می سازد.
مشیری با روشی جعلکارانه طرفداران اندیشه خود را افراد «آزادیخواه» و طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی را «دیکتاتور خواه» می نامد که این یک تهمت آشکار است، دفاع از دستاوردهای دوره پهلوی دفاع از تجدد است، دفاع از توسعه و عمران و آبادانی و تحولات حقوقی است، دفاع از کارآفرینی و شکوفایی صنعتی و دادگستری مدرن است، دفاع از نرخ تورم و بیکاری پایین است، دفاع از تاسیس ارتش مدرن است، دفاع از تاسیس مدارس جدید است، دفاع از حسن امام جمعه است که بهترین قانون مدنی تاریخ ایران را نوشت، دفاع از برادران خیامی است که در رشد و توسعه صنعت و نظام توزیع کالا در ایران فعالیت می کردند، دفاع از مردان توانمند اقتصاد ایران مانند رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی (گروه صنعتی مینو)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) ، محمود رضایی (مس سرچشمه) و سایر تجار و صنعتگران عصر پهلوی دوم است که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و ایران را وارد چرخه توسعه صنعتی نمودند.
آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از استبداد نیست اما سیاه نمایی شما نسبت به دوره پهلوی دفاع از جهل و بی خبری و تحریف است، دفاع از دوره پهلوی دفاع از قرارداد 1975 الجزایر با عراق است، دفاع از تسلط ایران بر خلیج فارس در دوره پهلوی است، دفاع از محمدرضاشاه دفاع از یک شخص نیست دفاع از یک «روند» و یک «بینش» است، روندی که کشور ایران با وجود همه کمبودها و اشتباهات به طرف توسعه و رونق اقتصادی می پیمود و نیز دفاع از بینشی توسعه گراست، آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از خدمات محمد صفی اصفیاء است، دفاع از ابوالحسن ابتهاج است، دفاع از دکتر علی آبادی دادستان برجسته عصر پهلوی است.
بهرام مشیری هرگز یک مورخ نیست، ادعای مورخ بودن او پوچ و فاقد اعتبار است، یک مورخ هرگز کلی گویی نمی کند، یکسویه سخن نمی گوید و تاریخ را به میل خود تحریف نمی کند، چه کسی گفته طرفدار نظام پادشاهی یک فرد طرفدار استبداد و یک جمهوریخواه لزوما یک آزادیخواه است، مشیری حتا تاریخ جهان را هم دستکاری می کند، آنچه از تجربه تاریخ جهان آموخته شده نشان می دهد برخلاف تبلیغات کر کننده جمهوریخواهان، خاستگاه و ریشه دمکراسی در جهان پادشاهی های هلند و انگلستان بوده اند2، چطور ممکن است امروز کسی که طرفدار مدل پادشاهی پارلمانی مانند هلند و انگلستان است «طرفدار استبداد» نامیده شود؟ آیا تقسیم سیاستمداران و امر سیاسی به دوگانه «خائن / خادم» و «خیانت / خدمت» کاری صحیح و مبتنی بر روش نقد تاریخ است؟ این روش مشیری جز مسموم و آلوده کردن فضای تحلیلی نام دیگری دارد؟
کسانی گمان می کنند نباید به تحریف گری های بهرام مشیری پاسخ داد ولی این نظر اشتباه است زیرا یکی از مهمترین موانع توسعه سیاسی در ایران «تحریف تاریخ» و «ارائه گزارش غلط از تاریخ» به مردم است، مشیری چون یک جعلکار سیاسی است هرگز در قامت یک مورخ ظاهر نمی شود وگرنه اگر یک تحلیل گر تاریخ قصد حقیقت یابی دارد باید از گرایش های سیاسی خود نیز انتقاد کند، چطور است که تا کنون آقای مشیری حتا یکبار نسبت به قانون شکنی های3 کودتا گونه مصدق انتقادی را روا نمی دارد؟ ، چطور است ایشان یکبار از اتحاد جبهه ملی با فداییان اسلام سخن نمی گویند؟ چرا ایشان یکبار ترور حسنعلی منصور و سایر دولتمردان عصر پهلوی یا سوء قصد علیه محمدرضاشاه را محکوم نمی کند؟ چطور است ایشان هرگز به همپیمانی دکتر فاطمی با نواب صفوی نقدی روا نمی دارد؟ چرا آقای مشیری یکبار به پشت کردن جبهه ملی نسبت به دکتر صدیقی و دکتر بختیار اشاره نمی کند؟ چرا ایشان یکبار اتحاد سنجابی با خمینی را مورد بررسی قرار نمی دهد؟
دوران سیاه نمایی و جعلکاری و یکسویه نگری در تاریخ به پایان رسیده، تفکر آقای مشیری و همفکران ایشان تفکری به بن بست رسیده است، دست ایشان و همفکرانشان هم خالی است زیرا دستاوردهای دوره پهلوی آنقدر زیاد است که صدها نفر مانند مشیری هم نمی توانند با عوامفریبی آنها را بپوشانند، آقای مشیری نمی تواند با «ساواکی» نامیدن منتقدان خود و هوچیگری و چاقو کشی تلویزیونی از پاسخگویی نسبت به دروغها و تحریف هایش خود طفره رود.
نگاهی اجمالی به کارنامه دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات تحریف شده مشیری از منظر هر شاخصی حکومت پهلوی کارنامه قابل قبولی نسبت به قاجاران و جمهوری اسلامی دارد، ایران زمان پهلوی نسبت به همسایگان خود کشوری پیشرفته و توسعه یافته به حساب می آمد، هیچ کس مدعی نیست در دوره پهلوی هیچ اشکالی وجود نداشت و فقط مخالفان مقصر بودند ( یکی از جعلکاری های مشیری) ولی آنچه از تاریخ و اسناد می توان برداشت کرد این است که دوره پهلوی با همه فراز و نشیب ها دوره توسعه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، تحولات حقوقی و موفقیت های دیپلماتیک بوده است، واضح است این دستاوردها «نسبی» هستند و در هر بخشی از آنها به شکل طبیعتا نواقصی وجود داشته است.
آقای مشیری بهتر است بداند طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی «شاه اللهی» نیستند، ما شاه را خدا و بی خطا نمی دانیم، شاه هم مانند همه سیاستمداران جهان دارای اشتباهاتی بوده اما با قاطعیت می توان شما را «مصدق اللهی» نامید زیرا هیچگاه به اشتباهات و قانون شکنی های مصدق اشاره نمی کنید، شما در ادامه همان سنت سیاسی آلوده و مسمومی هستید که مصدق پایه گذاشت، زیرا مصدق مانند شما مخالفان و منتقدان خود را خائن می نامید.
آقای مشیری! نوکر صفت کسانی هستند که خود آگاه و یا ناخودآگاه آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و با اختلاف اندازی و ایجاد سوء تفاهم به استمرار جمهوری اسلامی کمک می کنند، تحریف گری شما نسبت به دوره پهلوی هیچ تفاوتی با دروغهای شاخدار کتابهای تاریخ دبیرستان در جمهوری اسلامی ندارد، جنابعالی با یکسویه نگری، فحاشی و هتاکی اثبات نمودید که حقیقتا بنیانگذاران چماق کشی در ایران هواداران مصدق در جبهه ملی بودند، برخلاف تبلیغات پهلوی ستیزان، طرفداران مصدق در جبهه ملی را باید جزو بنیانگذاران چماقکشی درایران دانست، مطالعه تاریخ به خصوص آن چه از تاریخ شفاهی آن دوران میتوان برداشت کرد به ما نشان میدهد که نخستین چماقداران سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند، رهبر یکی از احزاب طرفدار جبهه ملی یکی از این افراد بود که عدهای چماقدار را مدیریت میکرد، سالهاست که این واقعیت از نظر مردم ما پنهان مانده است، جریان سیاسی پشتیبان مصدق مشوق چماق کشیها و بیاخلاقیهای سیاسی بود و چماقکشیهای خیابانی و اتهام زنی های ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی تحت عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود4.
بهرام مشیری بهتر است بداند برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده، خلیل ملکی، حسین مکی و مظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند، برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق در تعهد، تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر می کرد ملی و مردمی بود و برای گسترش دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحت های دوستانه بسنده کردند، ولی برخی دیگر، مانند دکتر شایگان ها و مهندس بازرگان ها و دکتر سنجابی ها و شمار دیگری از همگنان، از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمان برانداز خود در تلاش انتقامجویی های قبیله ای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند5.
تحریف تاریخ از سوی بهرام مشیری این الزام را به وجود می آورد که نیروهای سیاسی آزادیخواه و حقیقت طلب ایران باید به طور قاطع و همه جانبه با دروغها و جعلکاری های او مقابله کرده و اجازه ندهند نسل های دیگری در ایران قربانی کینه جویی های قبیله ای ورشکستگان سیاسی مانند مشیری شوند، گمان می کنم امثال مشیری آب در هاون می کوبند زیرا در خاطره جمعی کثیری از ایرانیان دوره پهلوی با مفاهیمی چون «آسایش»،«رفاه» و «اعتبار جهانی» گره خورده است و همان طور که دکتر میلانی اشاره کرد:«ایران در سال 1357 اقتصادی شکوفا، قوی و رو به رونق داشت6»، تمامی برآوردها نشان می دهد برخلاف نظرات جعلی آقای مشیری، بسیاری از زمینه های دمکراسی در اواخر عصر پهلوی فراهم شده بود، توسعه سیاسی تا اندازه زیادی وابسته به توسعه اقتصادی است، بدون وجود رفاه (که به طور نسبی پدید آمده بود)، آزادی معنا ندارد و بدون طبقه متوسط اقتصادی (که در دوره پهلوی شکل گرفته بود) دمکراسی پدید نمی آید، دمکراسی امری «ذهنی» نیست و در انتزاع شکل نمی گیرد، ایران امروز اما بی بهره از توسعه اقتصادی، طبقه متوسط و فلسفه سیاسی برای گذار به دمکراسی است در حالی که در دوره پهلوی در پاره ای زمینه ها برای توسعه سیاسی زمینه فراهم شده بود، در پایان گمان می کنم این شعر مولوی وصف خوبی از حال و هوای بهرام مشیری به دست می دهد، آنجا که مولوی می گوید « از همه محروم تر خفاش بود/ کو عدوی آفتاب فاش بود».
زیرنویس
1- ماکس وبر معتقد است توده ها می توانند اشتباه کنند و چنین نیز می کنند، مثلا در عرصه سیاست این توده ها هستند که با هیجاناتشان منجر به روی کار آمدن دولتی مشکل ساز می شوند، اساسا وبر طرفدار دمکراسی نخبه گراست، مقاله عباس نعیمی
2- اعلامیه استقلال هلند در 1581 صادر شده است که در بخشی از آن آمده است:«... مردم می توانند قانونا مبادرت به برگزیدن شاه دیگری [غیر از شاه مستبد] کنند تا مدافع آنان باشد...» (دائره المعارف دمکراسی، زیر نظر مارتین لیپست)؛ در این زمان (1581) هنوز دو قرن تا پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و استقلال ایالات متحده آمریکا باقی مانده بود و هنوز جمهوری مدرن متولد نشده بود، اما پادشاهی هلند و نیز پادشاهی انگلستان به تدریج دمکراسی های مدرن را سامان دادند، در انگلستان سابقه آزادیخواهی به سال 1215 باز می گردد، زمانی که ماگناکارتا یا منشور کبیر از سوی شاه «جان» و با فشار اشراف و کشیشان صادر شد و در پی آن نوعی از جمهوری اشراف یا مشروطه سلطنتی شکل گرفت، منشور کبیر گرچه اعلام مشارکت و شراکت دو گروه نخبه اجتماعی (بارون ها و کشیش ها) در حکومت بود اما از آن جا که نهادهای حقوق اساسی مدرن مانند هیات های منصفه و پارلمان را ایجاد کرد، پایه دیگر اعلامیه های حقوق بشر شد و در تدوین اعلامیه استقلال آمریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر نقش اساسی داشت، محمد قوچانی (1384)، یادنامه شرق، تاریخ و اندیشه
3- - یک نمونه از قانون شکنی مصدق ، دكتر معظمي رئيس مجلس شورای ملي در جلسهای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفت:«در قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان با آن مخالف هستند»، مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی
4- دکتر موسی غنی نژاد، تارنمای تاریخ ایرانی
5- وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
6- عباس میلانی، گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا، 2 جولای 2012
کوروش / تهران.....................
منبع:پارس دیلی نیوز
۱۳۹۱ تیر ۶, سهشنبه
بازدید رضا شاه بزرگ از عملیات مرمت تخت جمشید
از یورش تازیان تا
نزدیک به 1300 سال کوچکترین
توجهی به آثار باستانی
و هویت ملی
در ایران زمین نشد
تا اینکه با پادشاهی
رضا شاه بزرگ ورق
برگشت و آثار باستانی
و ملی ایران
پس از 1300 سال دوباره
مورد توجه قرار گرفت
و بی گمان
یکی از مهمترین این
آثار تخت جمشید است
که در این عکس
پدر ایران نوین در
حال بازدید از عملیات
مرمت این بنای 2500 ساله
است.
یادش گرامی و
راهش پر رهرو باد.
۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه
پهلویسم یعنی چی؟
پهلویسم
یعنی آزادگی,
سربلندی،
سر افرازی،
پیشرفت،
ایران محوری،
احترام
به زنان،
احترام به اقلیتهای دینی و
قومی،
نگاه مثبت و پر
افتخار به گذشتمون و
نگاهی پر امید به
آیندمون.
پهلویسم
یعنی تغذیه رایگان،
پهلویسم
یعنی کشف حجاب،
پهلویسم
یعنی راه آهن سراسری،
پهلویسم
یعنی گشایش بانک ملی
و بانک مرکزی،
پهلویسم
یعنی اسکناس
چاپ ایران،
پهلویسم
یعنی ملی کردن صنعت
نفت،
پهلویسم
یعنی دانشگاه تهران،
پهلویسم
یعنی ارتش شاهنشاهی ایران،
پهلویسم
یعنی سپاه دانش،
پهلویسم
یعنی سپاه ترویج و
آبادانی،
پهلویسم
یعنی سپاه بهداشت،
پهلویسم
یعنی حق رای به
زنان،
پهلویسم
یعنی اصلاحات ارضی،
پهلویسم
یعنی خلیج همیشه فارس،
پهلویسم
یعنی ۵۰% دریای مازندران،
پهلویسم
یعنی پان ایرانیسم،
پهلویسم
یعنی ساختن آرمگاه فردوسی،
سعدی و حافظ،
پهلویسم
یعنی ایران بزرگ،
پهلویسم
یعنی هویت ایرانی.
پهلویست
یعنی مدرنیسم ، سکولاریسم،
ناسیونالیسم
خسرو فْرَوَهَر
۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه
آقای مشیری! با استبداد و خودرایی درونیتان چه میکنید؟! /سروش سکوت
بهرام مشیری به جهت تکرار مکررات و واگویی همیشگی کلیشه ها از خود شخصیتی ساخته که خودش خودش را نفی و طرد کرده؛ کاری که هر مخاطب آگاهی هم متوجه آن میشود؛ بنابراین آقای مشیری چندان ارزش علمی، تاریخ و مستند پاسخ دادن به خود را ندارند. اما سخنان اخیر وی در برنامه ی همصدایی تلویزیون اندیشه باعث شد تا -در جواب به وی که نه- بلکه برای بیش از اندازه آشکار کردن چهره ی یک سیه روی و سیه کار تاریخ، این چند پاراگراف را بیاورم.
عناصر مصدقی و جبهه ی ملی پیرو نظریه ی حذف و تک صدایی هستند. آنها تکثر را تحمل نمیکنند و نظر دیگران را بر نمی تابند. هرکس جور دیگر و متفاوت با آنها بیاندیشد بر وی مهر طرفداری از استبداد و دوستدار استبداد بودن می زنند. (نمونه اش برنامه ی اخیر برنامه ی مشیری در تلویزیون اندیشه)
بهرام مشیری هرگز حاضر نیست فکر کند که دیگران مخالف او هم ممکن است درست فکر کنند. مشیری همه را تخطئه میکند. پهلوی ها را کاملا رد میکند و از مصدق بت می سازد و حاضر نیست بپذیرد که مصدق هم انسان و یک سیاستمدار متوسط الحال بوده و اشتباهات فراوانی در پرونده اش از
جمله تخطی از قانون داشته است.
بهرام مشیری، در حالی که در برنامه ی اخیر خود میگفت: شاه حق انحلال مجلسین را خودش به عهده گرفت و از قانون تخطی کرد، اما به اقدام دکتر مصدق و سرپیچیش از قانون مبنی بر انحلال مجلس و سرپیچی از عزل قانونی خود و قانون شکنی آشکارش، هرگز کوچکترین اشاره ای نمیکند.
انگار قانون شکنی برای یکی درست است و برای دیگری نادرست!
مشیری، به محمدرضاشاه و رضاشاه، زشت ترین اتهام ها را می بندد و برای اثبات مغالطات خود حتا از حاج سید جوادی هم دفاع میکند!!!
مشیری دیشب میگفت: "آقا قربونتون برم، موتلفه ی اسلامی و فداییان اسلام پنج تا آخوند بیشتر نبودن آقا. آقا محمدرضاشاه بود که به آخوند میدون میداد و آخوند را آورد!!!"
مغلطه های مشیری آنقدر حقیرانه است که حتا ارزش پاسخ گفتن ندارد.
از همه زشت تر اینکه بهرام مشیری میگفت که رضاشاه ثروت سرسام آوری را از ایران خارج کرد و با آوردن نام دوتا نویسنده ی یک سونگر مثل خودش، سعی کرد به حرف های دروغ خود سندیت بدهد.
آقای مشیری فراموش کرده اند که همین رضاشاه بود که برای نگهداری از باقیمانده ی جواهرات دوره ی قاجاری و جلوگیری از سو استفاده ی از آنها موزه ای تاسیس کرد که از این ثروت ها نگهداری شود و لیست آنها هم در بانک محفوظ بماند تا پس از وی هم احدی نتواند یک ذره ازاین جواهرات را خارج کند.
آقای مشیری چرا به این واقعیت ها اشاره نمیکنند؟ چرا کل خدمات پهلوی را انکار کرده و سیاه نمایی میکنند؟
مشیری میگفت: "من تونل کندن نمیخوام آقا، من خدمات نمیخوام آقا، من روزنامه میخوام آقا... آزادی نبود، روزنامه اصلا نبود، مجله نبود، اصلا هیچی نبود!!!"
آقای مشیری! شما ایران نیستید و نماینده ی مردم ایران هم نیستید که از جانب آنها حرف بزنید، خیلی از همان خدمات پهلوی است که امروز ایران را سر پا نگه داشته، و اقشار و افراد غیر سیاسی فراوانی در ایران هستند که اتفاقا به شعارهای توخالی سیاسیون هیچ نیازی ندارند، بلکه از دولت ها و حکومت ها همین امکانات و اقتصادی پویا را میخواهند.
چرا شما حاضر نیستید به این دستاوردهای عصر پهلوی ذره ای اشاره کنید؟ نرخ پایین بیکاری، تورم و رکود پایین، ارزش بالای پول ملی در مقابل ارز بین المللی (سی و سه سال پیش هر دلار هفت تومان و امروز هر دلار دو هزار تومان)، قدرت خرید بالای مردم (که نسبت به سی و سه سال پیش 850 برابر کم شده) و ده ها کار زیرساختی و اقتصادی دیگر همه ثمره ی تلاش چندین نسل از کارآفرینان، دلسوزان، تکنوکرات ها و خدمتگزاران میهن بوده و دفاع از آنها تنها دفاع از محمدرضاشاه نیست و تخطئه ی دوره ی پهلوی هم تنها بی حرمتی به شاه نیست، بلکه به تک تک زنان و مردانی است که ایران را به دروازه ی تمدن و تجدد نزدیک کردند.
بهرام مشیری، مدعی است که "پدر و پسر هر دو جلوه ی استبداد مطلق بودند و فضای باز سیاسی را بستند" این ادعا آنقدر پوچ است که مثلا کسی ادعا کند: "روی کار آمدن پهلوی ها در هنگامه ی شکوفایی و رنسانس و پیشرفت قاجارها بوده!!!" یا اینکه کسی مدعی شود: "رضا شاه با آمدنش دموکراسی ناب و تمدن و تجدد ناشی از سلسله ی قاجار را نابود کرد!!!" اینگونه خیال پردازی ها از مختصات سیاسی یک جامعه ی عقب مانده که اتفاقا پهلوی ها ضرب آهنگ پیشرفت را بر بدنه ی خسته و شکسته ی آن زدند، جای در تحلیل نظام مند تاریخ سیاسی ندارد.
کُنه کلام مشیری، که شاید کمی ارزش تعمق و تامل داشته باشد، مبحث طویل آزادی سیاسی است که سی و سه سال است از سوی ستیزه جویان سلسله ی پهلوی پیش کشیده می شود. آرمانی که تا از دیرباز تاکنون تا زمانی که بستر و میدانش فراهم نشود و درک و دانش سیاسی به سیاسیون و روشنفکران آموخته نشده و در آنها نهادینه نشود، دستیابی به آن هم، بیشتر شبیه یک جک در مجلس ترحیم است!
عوام فریبی، تمامیت خواهی، تک صدایی ، خودرایی، خودمداری و خودکامگی درونی امثال مشیری سبب میشود که همجون جمهوری اسلامی، هرکس مخالف او باشد یا دستکم مثل او فکر نکند را، "طرفدار و دوستدار استبداد" بخواند! یعنی هرکس کوچکتذین اشاره ای به خدمات پهبوی بکند یا به حرف های پر از بغض و کینه ی مشیری اعتراض کند، مستبد است و فقط آقای مشیری است که درست فکر میکند و میگوید. اینجاست که یقه ی نسل من که به واسطه ی همین سیاسیون فسیلی 57 از چپ و کمونیست و توده ای و ملی و مصدقی و ملی-مذهبی و نهضت آزادی سوزانده شد، گرفته می شود که: "ای مستبدین چرا از استبداد سابق دفاع میکنید!!!"
جا دارد از آقای بهرام مشیری پرسیده شود که اساسا عقده گشایی در زمینه ی تاریخ و مصدق مصدق یا شاه شاه کردن در این سی و سه سال چه سودی داشته و ایشان چه خیری از آن دیده اند؟ آیا جز اختلاف افکنی و بدنامی خود و توهین و تهمت به شخصیت های تاریخی کاری کرده اند؟ مگر هدف تحلیل تاریخ نباید آموختن و جلوگری از دور باطل تکرار آن باشد؟ پس چه لزومی دارد این همه یک سو نگری و جفا؟!
امثال مشیری که همواره یقه ی شاه را گرفته اند که در زمانش خفقان بوده و آزادی سیاسی نبود، هرگز به این مهم اشاره نمیکنند و هرگز از خیانت ها و اشتباهات سران و هموندان احزاب سیاسی آن زمان که منتهی با انقلاب اسلامی 57 و بلایای آن شد، کوچکترین اشاره ای نمیکنند. جو مسموم روشنفکری که بهبه ی انقلاب که عملا همه ی نیروهای مدعی سیاست را به یارها و پشتیبان های آشکار و نهان خمینی تبدیل کرد.
نقد، یکی از شکننده ترین و ظریف ترین عرصه های مطالعاتی است که هدفش "جدا کردن سودمند و هدفمند سره از ناسره می باشد". بنابراین نخستین و اساسی ترین شرط ورود به این عرصه، بی طرفی، آزاد اندیشی، تفکر باز، منطقی بودن، نسبی نگری، مقایسه کاری و داوری منصفانه است.
شوربختانه بهرام مشیری از هیچ کدام از این شروط، ذره ای برخورددار نیست؛ وگرنه هیچ کس با نقد از پهلوی و یا هیچ دوره ی دیگری، مشکلی ندارد؛ اما نقد به همان اندازه که می تواند سازنده باشد، می تواند مخرب و ویرانگرانه هم باشد مادامی که نقاد، مغلطه و تخطئه و تحریف و نفی را جایگزین تحلیل و نقد کند!
سروش سکوت
* در همین زمینه: مقاله ی کورش از تهران
...................... منبع:پارس دیلی نیوز |
۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه
اصلاح طلبان و ترس از انتخابات آزاد /کوروش از تهران
فقدان بلوک بندی های فکری و سیاسی مشخص و نبود شفافیت و تفکر حزبی یکی از علائم توسعه نیافتگی سیاسی در ایران است، انتخابات سال 1388 از این حیث فرصت مناسبی برای ارزیابی نیروهای سیاسی در ایران و خارج از کشور بود، می توان دوران پس از سال 88 را دوران «وضوح» از یک سو و «تعلیق» از سوی دیگر نامید، وضوح به خاطر اینکه اولا مشخص شد «صندوق رای» در جمهوری اسلامی دیگر ساز و کاری برای تغییرات ولو اندک هم نیست و اصلاحات عملا بی معنا گشت و تعلیق هم بخاطر این که مشخص شد بسیاری از نیروهای سیاسی موجود عملا فاقد فلسفه سیاسی نظام مند برای برون رفت از جمهوری اسلامی و گذار به دمکراسی هستند و نیز وضعیت نا مشخص و نا منظم و تداخل و عدم مرز بندی های فکری و انسجام در نظریه پردازی خود نشانه ای دیگر از سکون و رکود فکری کنونی است. سبز شدن کثیری از نیروهای اپوزیسیون در داخل و بیرون از کشور نشان داد بسیاری از فعالان سیاسی، احزاب و سازمان ها از درک اولیه نظام جمهوری اسلامی و روندهای حاکم در آن عاجز هستند، فرصت طلبی های بی جای سیاسی، همگامی بدون دلیل با اصلاح طلبان، نشناختن «زمین بازی» و اشتباه گرفتن «هدف نهایی» تنها بخشی از ضعفهای اپوزیسیون ایران است. رنگ «سبز» دقیقا به خاطر سیادت میر حسین موسوی توسط اصلاح طلبان حکومتی مطرح گردید و فاقد هرگونه ظرفیت برای «برداشت دمکراتیک» و «جنبشی» بود، کثیری از فعالان سیاسی دانسته یا ندانسته خود را «سبز» نامیدند و ظرف مدت کوتاهی دستبند سبز و شال گردن«سبز» نماد جنبش دمکراسی خواهی مردم گردید در حالی که جنبش دمکراسی خواهی نباید رنگی داشته باشد زیرا در پس هر رنگی ایدئولوژی خوابیده که می تواند بعدها باعث سوء تفاهم شود. بسیاری از نیروهای سیاسی برون مرز بدون توجه به «خاستگاه اصلی» رنگ سبز، خود را سکولار سبز! نامیدند، بسیاری سبز را نشانه جنبش لائیسیته ایران اعلام کردند و عده ای سبز بودن را نشانه جنبش دمکراسی خواهی معرفی نمودند اما اینان توجه نکردند رنگ سبز مورد استفاده اصلاح طلبان حکومتی نماد «سیادت»، یک نشانه «مذهبی» و علامتی برای «ماندن درون نظام» بود، چگونه می توان سبز بود اما به انحلال جمهوری اسلامی اندیشید؟ به نظر می رسد تفکر اتحاد، ائتلاف و حتی همگرایی بین طیف های مخالفان جمهوری اسلامی تفکر شکست خورده، فاقد ساز و کار اجرایی و فاقد انسجام تحلیلی است، اصلاح طلبان حکومتی نیز همواره نشان داده اند دارای «مرز بندی مشخص» با سایر فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی هستند، تفکر «همدلی با اصلاح طلبان» برای «برون رفت از جمهوری اسلامی» تفکر عقب مانده و بی مبنا بود و امروز با موضعگیری عبدالله نوری درباره اصرار اصلاح طلبان بر حفظ جمهوری اسلامی و قانون اساسی اش به طور آشکاری اثبات گردیده است. برای هر نزاع و جدال فکری باید نخست به «تحریر محل نزاع» پرداخت، مشکل اصلاح طلبان؛ حکومت اسلامی، اسلام سیاسی، ولایت فقیه ، قانون اساسی جمهوری اسلامی، رفتارهای مستبدانه ولی فقیه، قانون مجازات اسلامی و فقه سیاسی نیست اینان خود از رهروان اصلی «خط خمینی» و «ولایت فقیه» بوده و هستند، مشکل اصلی اصلاح طلبان این است که رهبر جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیرگاهی است اجازه ورود یاران سابق خمینی به بلوک قدرت را نمی دهند، اصلاح طلبان از این گلایه دارند که چرا نظام با بستن راه ورود اصلاح طلبان باعث خوشحالی انحلال طلبان و سکولارها گشته است، محمد خاتمی بارها به طور آشکار و پنهان به رهبر جمهوری اسلامی گوشزد کرده که برای «جلوگیری از فروپاشی» نظام اجازه دهد که اصلاح طلبان ولو به حالت صوری وارد بازی های حکومتی شوند و شور و نشاطی ولو کاذب پدید آورند، بنابراین در جدال بین «استبداد مذهبی» و «دمکراسی» اصلاح طلبان نمی توانند همزمان در اردوگاه «ولایت فقیه و قانون استبدادی» و «دمکراسی خواهی» باشند. کسانی که طی سالهای 88 تا 90 «سبز» شدند و از تلویزیون های لس آنجلسی از اصلاح طلبان حمایت کردند و با ژست های روزنامه نگار و فعال سیاسی و تحلیلگر باعث انحراف فکری کثیری از مردم ایران شدند هم مانند اصلاح طلبان مقصر و مسئول هستند، نمی توان از تلویزیون لس آنجلسی شال سبز به گردن انداخت و برای موسوی گلو پاره کرد و همزمان نیز خود را سکولار و انحلال طلب نامید. جامعه ما امروز سرخورده، خسته و خشن شده، مسئول اصلی این سرخوردگی و خشونت کلامی و خستگی فکری نه رهبر جمهوری اسلامی بلکه اصلاح طلبان حکومتی هستند، کسانی که هنوز پس از مشخص شدن کامل بن بست های قانون اساسی، استبدادی بودن ماهیت قانون اساسی، اصل ولایت فقیه و امامت امت، شکست خوردن عملی اسلام سیاسی، فقر گسترده و ناکارآمدی حکومت در اداره کشور از همین قانون اساسی دفاع می کنند و «ماندن در درون نظام» را آخرین راهکار معرفی می کنند. اصلاح طلبان دریافته اند در یک انتخابات آزاد، شفاف و رقابتی در برابر نیروهای تحول خواه و سکولار شکست خواهند خورد برای همین با چنگ و دندان سعی می کنند جلوی هرگونه ساختار شکنی و برون رفت از چارچوب نظام را بگیرند، تجربه هم نشان داده منظور اصلاح طلبان از انتخابات آزاد «بازگشت خودشان به قدرت» است بدون آنکه به «سایر» نیروهای سیاسی اجازه ورود به این بازی را بدهند، یاران دیروز خمینی و اصلاح طلبان امروز سعی می کنند در سفسطه گری های آشکار خواست «تغییرات بنیادین» را «خشونت آفرین» و «خطرناک» معرفی کنند و اصلاحات در چارچوب قانون اساسی را «عقلانی ترین» و «عملی ترین» راه جلوه دهند، در حالی که تجربه سی و سه سال گذشته به وضوح نشان داد قانون اساسی جمهوری اسلامی «استبدادی» و «متناقض» است و با اجرای بدون تنازل آن نه تنها حقوق ملت اعاده نمی شود بلکه اقتدار استبدادی ولی فقیه بیشتر می شود، تمامی اصول فصل حقوق ملت در قانون اساسی با قید «مخل مبانی اسلام» نباشد محدود شده و تشخیص این مخل نبودن هم با شورای نگهبان منصوب رهبر و نیز خود رهبر جمهوری اسلامی است، از آن فراتر مهمترین مانع بر سر احقاق حقوق ملت در قانون اساسی اصل آخر* قانون اساسی است که راه هرگونه تغییر عادی را مسدود نموده است، در این اصل استبدادی و ارتجاعی آمده است که مسائل مربوط به ولایت فقیه و اسلامی بودن نظام «غیر قابل تغییر» هستند، بنابراین ملت ایران نمی تواند از طریق «ماندن در چارچوب قانون اساسی» به حقوق خود دست یابد زیرا قوانین مبتنی بر شریعت (مانند قانون مجازات اسلامی) و اصل ارتجاعی و قرون وسطایی ولایت فقیه مهمترین عوامل نقض دائمی حقوق اساسی ملت هستند. باید از اصلاح طلبان حکومتی و افرادی نظیر عبدالله نوری و محمد خاتمی پرسید با وجود این اصول و نیز قید «موازین اسلامی» در فصل حقوق ملت چگونه اجرای این قانون می تواند حقوق ملت را احیا کند؟ برای نمونه: اول- اصل چهارم (کلیه مقررات و قوانین باید اسلامی باشد با تشخیص شورای نگهبان منصوب رهبری) دوم- اصل پنجم (ولایت امر و امامت امت) سوم- اصل نود و هشت (تفسیر قانون اساسی به عهده شورای غیر منتخب نگهبان است) چهارم- اصل نود و سه (مجلس بدون شورای غیر منتخب نگهبان بی معناست) پنجم - اصل یکصد و هفت (ولایت امر) ششم- اصل یکصد و ده( اختیارات بدون مسئولیت رهبری) هفتم -بند 9 اصل 110 که حکم رئیس جمهور باید توسط رهبر امضا شود هشتم-اصل صد و هفتاد و هفت (که محتوای اسلامی بودن نظام و ولایت فقیه «غیر قابل تغییر» اعلام شده است) اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی شکست خورده، مسئولیت اصلی تدوام بحران ها، نا امنی ها و دور افتادن ایران از مسیر توسعه و دمکراسی با اصلاح طلبانی است که به شکل ملال آور و بی منطقی بر ماندن در چارچوب این قانون اساسی اصرار می ورزند، هرچند در دوره کنونی به نوعی به خاطر ضعف اپوزیسیون در طرح ریزی فلسفه سیاسی نظام مند، فقدان فیلسوف سیاسی و نبود کار فکری منسجم در دوره ای از تعلیق و شلختگی فکری نیز بسر می بریم، مسیر دمکراسی و توسعه ایران را باید خارج از چارچوب جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی جستجو کرد و فریب لفاظی ها و سفسفطه گری های اصلاح طلبان را نخورد. به نظر می رسد باید به شکل مکرر به اصلاح طلبانی نظیر میر حسین موسوی، عبدالله نوری و محمد خاتمی گوشزد کرد که «جوهره» قانون اساسی جمهوری اسلامی «استبدادی» است، چگونه می توان از یک جوهره استبدادی انتظار احقاق حقوق ملت و دمکراسی داشت، گفتمان «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» گفتمانی شکست خورده و نا کارآمد است و تنها عبور از این قانون متناقض و تعیین خطوط راهنما برای دگرگونیها و تحولات بنیادی و نیز پافشاری بر خواست «همه پرسی آزاد» است که می تواند مسیری مناسب برای تحقق روند دمکراسی در ایران باشد، نیروهای دمکراسی خواه و طرفدار تغییرات بنیادین باید «مرز بندی شفافی» با اصلاح طلبان مذهبی داشته باشند تا مانند سال 57 سوء تفاهم ها و التقاط های فکری موجب انحراف از مسیر دمکراسی و آزادی در ایران نشود. · اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی تاکید دارد: « ... محتوای مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکا به آرا عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است». کوروش از تهران ............................ منبع:پارس دیلی نیوز |
۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سهشنبه
بهرام مشیری و اصرار بر تحریف تاریخ / کوروش از تهران
سخنان بهرام مشیری در
برنامه «همصدایی» تلویزیون اندیشه بار دیگر
سرشار از سفسطه، پر
از تحریف و جعلکارانه
بود، مشیری طبق عادت
دیرینه پهلوی ستیزان بار
دیگر نشان داد نه
تنها از تحلیل تاریخی
دور افتاده بلکه با
سرهم بندی کردن، کلی
گویی، پراکنده گویی و
تحریف گری قصد دارد
به شکل یکسویه علیه
دوره پهلوی سیاه نمایی
کند، تقریبا تمام سخنان
آقای مشیری بی پایه،
یکسویه و بغض آلود
بود، آقای مشیری با
نادیده گرفتن کامل نهادسازی،
روند توسعه و برنامه
های مفصل عمرانی در
عصر پهلوی بار دیگر
سیاه نمایی کرد، دروغ
گفت و کلی گویی
کرد، مشیری آنهمه برنامه
عمرانی و توسعه را
نادیده می گیرد و
رسما می گوید در
زمان پهلوی توسعه ای
وجود نداشت، یا ادعا
می کند جمهوری اسلامی
بهتر از دوره پهلوی
کار کرده اند، چگونه
می تواند مدعی تاریخ
نگاری چنین سخنان سستی
و بی پایه
ای بگوید؟، در زمان
پهلوی روند حرکت کشور
رو به توسعه، پیشرفت
و آبادانی بود
و صدها متخصص
در زمینه مدیریت کشور
فعال بودند؛ آیا اگر
انقلاب اسلامی در سال
57 رخ نمی داد روند
توسعه و عمران مملکت
متوقف می شد؟، چطور
بهرام مشیری می تواند
زحمات اقتصاددانان ایران، مدیران سازمان
برنامه، بانک مرکزی و
کارآفرینان ایرانی را یکسره
لوث کند و نادیده
بگیرد، مشیری مدعی است
شاه به اقتصاددانان توهین
می کرده و آنها
را قبول نداشته، چطور
ممکن است شاه اقتصاددانان
را قبول نداشته باشد
و آنگاه از
1320 تا 1357 کشور روندی رو
به توسعه صنعتی، رشد
اقتصادی و نرخ پایین
بیکاری و تورم داشته
باشد؟، چطور ممکن است
شاه فرد بی کفایت
و فاقد درایت
سیاسی باشد در حالی
که دیپلماسی ایران در دوره
پهلوی کارنامه نسبتا موفقی
داشت1؛ آقای مشیری
چطور بدون داشتن تخصص
نظامی خرید اسلحه های
مدرن را نقد می
کند در حالی که
همان اسلحه خریدن ها
منافع دراز مدت امنیتی
ایران را تامین می
کرد و در جنگ
با عراق مانع پیروزی
برق آسای ارتش صدام
حسین گشت.
آقای مشیری مدعی است در زمان پهلوی راه و جاده زیادی ساخته نشده بود، این یک سخن سست و فاقد اعتبار است تمام آمارها حاکی در روند توسعه راهها، کارخانه ها، سد ها و جاده سازی است.
از 1321 به تدریج جریان نوینی رقم خورد که مردان توانمندی در اقتصاد ایران در آن شروع به بالیدن کردند، رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی(گروه صنعتی مینو)، احمد خیامی (گروه صنعتی ایران ناسیونال)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) و محمود رضایی (مس سرچشمه) تنها بخشی از تجار و صنعتگرانی بودند که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و اقتصاد را به تدریج از تجارتِ صرف به پایه گذاری صنایع جدید و مدرن رهنمون کردند، یکی از دلائل رشد و موفقیت کارآفرینان و صاحبان صنایع در عصر پهلوی «امنیت کسب و کار» آنها بود، وجود امنیت کسب و کار یکی از شاخص های مدیریت موفق دولتها ست.
آقای مشیری هنوز نمی داند در اقتصاد نه «عدد و رقم» خام بلکه «نتیجه» و «خروجی» مهم است، برای مثال؛ تولید ناخالص داخلی در 1352 معادل 2900 میلیارد ریال بوده و نقدینگی نیز حدود 800 میلیارد ریال بوده است (موفقیت در کنترل نقدینگی و جلوگیری از تورم)، تشکیل سرمایه در 1355، معادل 1181 میلیارد ریال بوده است3، از اوایل دهه 50 تا سال 56 میانگین نرخ بیکاری به 2/9 درصد کاهش یافته بود، می توان گفت ایران از مرزهای اشتغال کامل فراتر رفته بود، در دهه 50 میانگین رشد اقتصادی 7/4 درصد، نسبت سرمایه گذاری به تولید ناخالص داخلی 33/4 درصد در سال بود، افزایش حجم سرمایه گذاری به تولید ناخالص داخلی نشان دهنده آن بود که هر ایرانی به طور متوسط بیش از یک سوم درآمد خود را پس انداز و سرمایه گذاری کرده بود3.
برنامه آموزش و پرورش، مبارزه با بی سوادی، چاپ کتب درسی ابتدایی و متوسطه، تربیت معلم، تنظیم و تامین اعتبار و نظارت در امر بورس های تحصیلی در خارج از کشور، ساختن بناهای مورد احتیاج دانشگاه ها، دانشکده ها، پلی تکنیک های مستقل، مدارس متوسطه، ابتدایی و روستایی در سطح کشور4 بخشهایی از روند توسعه فرهنگی و آموزشی عصر پهلوی را بازگو می کند، اموری که مشیری همواره آنها را نادیده می گیرد. یا روند رو به رشد برنامه های بهداشتی مانند طرح های مبارزه با مالاریا، مبارزه و تلقیح سرم برای رفع بیماری های آمیزشی، آبله و سل در سراسر کشور، مبارزه با امراض بیلارزیور و تراخم در نواحی جنوبی، مبارزه با سل استخوانی اطفال، اجرای برنامه های آموزشی تربیت پرستاران و ساخت و تجهیز بیمارستان و درمانگاه در نقاط مهم کشور5 بخشهایی دیگر از روند توسعه بهداشتی ایران در دوره پهلوی را نشان می دهد،آیا انجام این امور بی ارزش و بی اثر بوده؟ آیا یک مورخ نباید هنگام تحلیل یک دوره تاریخی همه جانبه و به دور از بغض های شخصی دستاوردها را هم بازگو کند؟
در پایان برنامه هفت ساله دوم عمرانی در دوره پهلوی در بیش از یکصد و شصت شهر بزرگ و کوچک کارخانه و شبکه برق ایجاد و یا توسعه داده شد، در بیش از یکصد و هشتاد شهر کوچک و بزرگ لوله کشی آب آشامیدنی احداث شد، نزدیک به دو هزار مدرسه احداث گردید6، آیا می توان تمام این دستاوردهای ارزشمند را با توجه به امکانات آن روز ایران نادیده گرفت و تحت عنوان «استبداد سابق» همه این خدمات را بی ارزش جلوه داد؟
بهرام مشیری در برنامه «همصدایی» مدعی شد که محمدرضاشاه به تخصص و اقتصاددانان اعتقادی نداشت در حالی که منوچهر گودرزی معاون سازمان برنامه در دوره پهلوی نقل می کند که محمدرضا شاه به یکی وزیران آن زمان گفته بود:«مدیریت رشته ای تخصصی و جدید است ... دستگاه اداری دولت از مدیریت جدید بی بهره است، باید وزارتخانه ها به ترتیبی از لحاظ اداری مجهز شوند که بتوانند کارهای اجرایی سازمان برنامه را راسا انجام بدهند و سازمان برنامه بتواند تمام سعی خود را صرف مطالعات اقتصادی و برنامه ریزی کشور بنماید7»، بنابراین مدعای مشیری «کاذب» و نظر وی در این باره «تحریف» واضح تاریخ است.
آقای مشیری در یک جعلکاری دیگر می گوید که روند امور در دوره پهلوی مثبت نبوده و ملت مانند گذشته فقیر بوده اند این مدعا هم کاذب است، چرا که درآمد سرانه ایران به قیمت ثابت، در سال 54 نسبت به سال 34 یعنی در مدت بیست سال، سه برابر شده بود8.
بهرام مشیری با کم ارزش و بی اهمیت خواندن روند توسعه صنعتی مدعی است که کارعمده ای به نفع مردم در این زمینه هم انجام نشده در حالی که در برنامه عمرانی دوم از 1345 طرح های مهمی از جمله تاسیس کارخانه ذوب آهن، کارخانه تهیه ابزار ماشین، کارخانه تراکتورسازی، تولید آلومینیوم و کارخانه پتروشیمی از طریق جذب سرمایه های خارجی ایجاد شده که بازهم موفقیت سیاست های دولت وقت را نشان می دهد9.
در تاریخ جهان روند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی همه کشورها نشانگر این موضوع است که همواره کمبود، اشتباه و ضعف وجود داشته، در هیچ دوره تاریخی در جهان حکومت ها بی نقص و بی اشکال نبوده اند، بررسی برآیند و معدل دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات مغرضانه، تحریفی و غیر دقیق آقای مشیری روند امور به سمت سامان یابی، توسعه و ثبات بوده است، توسعه سیاسی مدعای اصلی آقای مشیری است، در حالی که توسعه سیاسی بدون فراهم شدن پیش نیازها و زمینه ها آن تنها یک شعار متوهمانه است، آزادی سیاسی نیازمند زمینه ها و پیش نیازهاست وگرنه یک «امر ذهنی» صرف خواهد بود، تقریبا اکثر پیش نیازهای توسعه سیاسی مانند تشکیل طبقه متوسط اقتصادی، تحولات حقوقی ترقی خواهانه، رشد اقتصادی و توسعه صنعتی و رشد شهرنشینی و آزادی های اجتماعی در اواخر دوره پهلوی فراهم شده بود؛ خواست آزادی سیاسی بدون تحقق زمینه ها و پیش نیازهای آن کلی گویی روشنفکری است.
بهرام مشیری یکسویه نگر است و می خواهد تمام مشکلات را به گردن حکومت پهلوی بیاندازد این یکسویه نگری باعث می شود که او هرگز از جامعه روشنفکری ایران انتقاد نکند، برخلاف نظر ایشان، همکاری نکردن و همدلی نشان ندادن روشنفکران با تجدد و توسعه عصر پهلوی یکی از دلائل انسداد سیاسی بود به وجهی که دوری از واقعیت و حالت احساساتی روشنفکران آنان را به تایید چشم بسته مصدق و رد کردن هر پیشنهاد شاه وا می داشت و سرانجام آنان را به عمل «بیهوده» مخالفت با شش اصل برنامه شاه برانگیخت، در هر دو پادشاهی رضاشاه و محمدرضاشاه روشنفکران به تایید کمونیستها برخاستند و از این راه به سست کردن بنیان استقلال ایران کمک کردند، در حالی که به صورت نظری با اصلاح و سکولاریسم موافق بودند با تلاش های رضاشاه برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مخالفت می نمودند10.
مشیری مانند اکثر پهلوی ستیزان می خواهد این طور وانمود کند که دفاع از دستاوردها، ارزش ها و خدمات دوره پهلوی «دفاع از استبداد» است، این سخن سست، بی پایه و فاقد اعتبار تحلیلی است، دفاع از دستاوردهای آن دوره صرفا دفاع از رضاشاه یا محمدرضاشاه نیست بلکه دفاع از زحمات چندین نسل از مدیران، فن سالاران، تدوین گران قوانین، قضات، کارشناسان اقتصادی، اساتید دانشگاه، سیاستمداران خدمتگذار، کارآفرینان و کارگران است که ایران آشفته، بی نظم و توسعه نیافته عصر قاجاری را وارد چرخه توسعه و تجدد کردند و با زحمات شبانه روزی خود توانستند سامانی هرچند ناکامل را برای ایران فراهم آورند.
مشیری در یک جعلکاری آشکار می خواهد این طور وانمود کند که رضاشاه مستبدی نا بهنگام وتجدد آمرانه اش استثناء در قاعده تاریخ بوده در حالی که مطالعه تاریخ جهان نشان می دهد در روند تمام کشورها «دولت مطلقه نوساز» پیش نیاز توسعه سیاسی و اجتماعی بوده، نمونه کره جنوبی، نمونه میجی در ژاپن11 یا بیسمارک در آلمان همگی نشان می دهد نظم بخشیدن، دولت مقتدر و تجدد آمرانه بخشی از روند تاریخی این کشورها بوده است.
مشیری که در سیاه نمایی پهلوی ها هیچ حد و مرزی نمی شناسد هیچ انتقادی را از عملکرد و رفتار سیاسی محمد مصدق و جبهه ملی ایران12 بر نمی تابد و هرگز از قانون شکنی های محمد مصدق، همپیمانی جبهه ملی با فداییان اسلام برای ترور رزم آرا، پشت کردن جبهه ملی به غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار و نیز همپیمانی جبهه ملی با خمینی در تاسیس جمهوری اسلامی انتقاد نمی کند و گاهی انتقاد کنندگان به محمد مصدق را با برچسب «طرفداران استبداد» مورد خطاب قرار می دهد که در نوع خود مغلطه بزرگی است.
بهرام مشیری در یک اظهار نظر شگفت انگیز دیگر برای توجیه قانون شکنی محمد مصدق مدعی می شود چون در مجلس شورای ملی دوره هفدهم خائنین بودند برای همین مصدق دستور انحلال مجلس را صادر کرد، این در حالی است که در علوم سیاسی چنین مساله ای بی معناست، خائنین یعنی چه؟ اگر این طور باشد هر دولتی به خود اجازه می دهد هنگامی که اکثریت مجلس از حزب یا احزاب مخالفش تشکیل شد آن را منحل کند باید بدانیم اساسا رفراندوم انحلال مجلس شورای ملی امری غیر قانونی بوده است13، درباره ماجرای بیست و هشت مرداد نیز مشیری وارونه سازی کرده و از بیان همه واقعیت ها سر باز می زند، مشیری هرگز نمی گوید حکم عزل مصدق در نيمه شب 25 مرداد 1332 پذيرفته شد، ولی از دید یاران نزدیک نخست وزیر پنهان ماند، باشد که حکومت یاغی که درست شده بود، چند صباحی ادامه یابد، از آن فراتر، نخست وزير معزول، عليرغم امضای رسید دریافت حکم که به معنی پذيرفتن آن است، عزل قانونی خود را "کودتا" خواند! و آورندگان حکم را، به عنوان عوامل کودتا، روانه زندان کرد، محمد مصدق نخست وزیر معزولی بود که چند روزی را به گونه ای غیر قانونی به حیات باقیمانده دولتش ادامه داد، کودتای واقعی را نخست وزیر وقت، آقای مصدق مرتکب شد که با تعطیل کردن همه ارکان نظام حکومتی وقت، و در راس همه آنها، با انحلال مجلس شورای ملی، عالی ترین مرجع حکومت مردمی را، در 25 مرداد 1332 واژگون نمود.
زیر نویس
1- برخی
از سیاست های استراتژیک
شاه در دهه پنجاه
به این قرار است:
باز پس گیری جزایر
سه گانه تنب کوچک،
بزرگ و ابوموسی
کنترل خلیج فارس و
حضور مقتدرانه در خلیج فارس
خرید سلاح های مدرن
و پیشرفته
قرارداد
۱۹۷۵ الجزایر با عراق
و توافقات مرزی
جدید با این کشور
افتتاح
و پیشبرد برنامه
هسته ای ایران و
سرمایه گذاری در صنایع
هسته ای غرب
افزایش
تولید نفت و گاز
و افزایش قیمت
بین المللی آن
(علیرضا
نامور حقیقی، تارنمای بی
بی سی فارسی)
2-عظیمی،حسین.مدارهای توسعه نیافتگی
اقتصاد ایران
3-ساسان،
عبدالحسین
4- گودرزی،
منوچهر، تارنمای بنیاد مطالعات
ایران
5-همان
6-همان
7-همان
8-موسسه
پزوهش در برنامه ریزی
و توسعه، 1378،
صفحه 170
9-رحیمی
فر، مهری، بولتن وزارت
دارایی
10- تاریخ
اسلام،پژوهش دانشگاه کمبریج، بخش
ایران
11-امپراتور
ژاپن موتو سوهیتو (1868 – 1912) دست به
یک انقلاب بزرگ فرهنگی
زد و با فرستادن
محصلین به اروپا تاکید
کرد که زاپن در
پی کسب علوم و
فنون اروپایی است ... ژاپن
در مدت 21 سال یعنی
از 1868 تا1889 که موتوسوهیتو
ژاپن را مشروطه کرد،
شبکه های بزرگ راه
آهن ایجاد کرد و
ارتش منظمی به شیوه
آلمان با انضباط شدید
ایجاد کرد، آلبر ماله
معتقد بود در این
مدت کوتاه، ژاپن راه
ششصد ساله اروپا را
پیمود، به خاطر این
خدمات موتوسوهیتو ملقب به «میجی»
به معنای اصلاحگر روشن
گردید( سیروس غفاریان،چشم بادامی
های رقیب،روزنامه شرق)
12- جبهه
ملی به جای همکاری
و استقبال از
مفاد ترقی خواهانه و
شش ماده ای انقلاب
سفید با ارتجاعی ترین
قشر روحانیت همصدا و
همنظر می شود و
زمینه ساز غائله 15 خرداد
42 و قدرت نمایی روحانیون
می شوند (تاریخ ایران.
پیرنیا، آشتیانی، بابایی)؛ خلیل
ملکی از معدود افرادی
بود که وحدت نیروهای
ملی با خمینی را
در 15 خرداد 42 اشتباه می دانست
و در نامه
ای به دکتر مصدق،
سران جبهه ملی را
به خاطر وحدتشان با
خمینی به باد انتقاد
گرفت. (معمای هویدا، عباس
میلانی)
13- دكتر
معظمي رئيس مجلس شورای
ملي در جلسهای
كه در مجلس برگزار
شد، ضمن مخالفت با
رفراندوم انحلال مجلس به
دكتر مصدق گفت:«در
قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و
اكثريت قريب به اتفاق
نمايندگان با آن مخالف
هستند».
کوروش از تهران
.............
اشتراک در:
پستها (Atom)